دیوان حافظ – کنون که بر کف گل جام باده صاف است

کنون که بر کف گل جام باده صاف است

کُنون که بر کفِ گُل جامِ بادهٔ صاف است
به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است

بخواه دفترِ اشعار و راهِ صحرا گیر
چه وقتِ مدرسه و بحثِ کشفِ کَشّاف است؟

فقیهِ مدرسه دی مست بود و فَتوی داد
که مِی حرام ولی بِه ز مالِ اوقاف است

به دُرد و صاف تو را حُکم نیست خوش دَرکَش
که هر چه ساقیِ ما کرد عینِ اَلطاف است

بِبُر ز خَلق و چو عَنقا قیاسِ کار بگیر
که صیتِ گوشه‌نشینان ز قاف تا قاف است

حدیثِ مُدّعیان و خیالِ همکاران
همان حکایتِ زَردوز و بوریاباف است

خموش حافظ و این نکته‌های چون زر سرخ
نگاه‌دار که قَلّابِ شهر، صرّاف است






  دیوان حافظ - روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت
من و شراب فرح بخش و یار حورسرشت
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ناوارد

(رِ) [ فا - ع. ] (ص.) ناآشنا به کار، ناشی.

ناوانیدن

(دَ) (مص م.) خم کردن، خم دادن.

ناوبان

(اِمر.) کشتی بان.

ناوبر

(بَ) (ص فا.) راننده ناو.

ناوخدا

(خُ) (ص مر. اِمر.) ملاح، کشتی بان.

ناودان

(اِمر.)
۱- مجرایی که آب را از بام خانه به پایین هدایت می‌کند.
۲- مجرای آب، نهر.

ناودیس

۱ - (ص مر.) به شکل ناو.
۲- (اِمر.) چین خوردگی ناو شکل طبقات زمین.

ناورد

(وَ)
۱- نبرد، جنگ.
۲- رزمگاه.

ناوردگاه

(~.) (اِمر.) رزمگاه و میدان جنگ.

ناوشکن

(ش کَ) (ص فا. اِ.) کشتی جنگی تندرو که کشتی‌های جنگی را دنبال کند و مجهز به وسایل اژدراندازی است.

ناوناوان

(ق.) خرامان، جلوه کنان.

ناوند

(وَ) (اِمر.) بالشچه‌ای که خمیر پهن کرده بر آن نهند و بر دیوار تنور تافته چسبانند تا نان بپزد، رفیده، نابند.

ناوه

(وِ) (اِ.) ظرف چوبی که در آن گل یا خاک می‌ریختند و آن را روی شانه گرفته پای ساختمان می‌بردند.

ناوه کش

(~. کِ) (اِفا.) کارگر ساختمان.

ناووس

[ معر. ] (اِ.) قبر، گور، دخمه.

ناوچه

(چَ یا چِ) (اِمصغ.) کشتی جنگی کوچک.

ناوک

(وَ) (اِمصغ.) تیر، تیری که با کمان اندازند.

ناوگان

(اِ.) کشتی‌های جنگی، مجموعه‌ای از ناوها.

ناوی

(ص نسب.) سربازی که در نیروی دریایی خدمت می‌کند.

ناویدن

(دَ) (مص ل.)
۱- میان تهی کردن.
۲- خرامیدن.
۳- خمیدن، خم شدن.
۴- چرت زدن.


دیدگاهتان را بنویسید