دیوان حافظ – کنون که بر کف گل جام باده صاف است

کنون که بر کف گل جام باده صاف است

کُنون که بر کفِ گُل جامِ بادهٔ صاف است
به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است

بخواه دفترِ اشعار و راهِ صحرا گیر
چه وقتِ مدرسه و بحثِ کشفِ کَشّاف است؟

فقیهِ مدرسه دی مست بود و فَتوی داد
که مِی حرام ولی بِه ز مالِ اوقاف است

به دُرد و صاف تو را حُکم نیست خوش دَرکَش
که هر چه ساقیِ ما کرد عینِ اَلطاف است

بِبُر ز خَلق و چو عَنقا قیاسِ کار بگیر
که صیتِ گوشه‌نشینان ز قاف تا قاف است

حدیثِ مُدّعیان و خیالِ همکاران
همان حکایتِ زَردوز و بوریاباف است

خموش حافظ و این نکته‌های چون زر سرخ
نگاه‌دار که قَلّابِ شهر، صرّاف است






  دیوان حافظ - دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت
چرا که مصلحت خود در آن نمی‌بینم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

مغناطیس

(مِ) [ یو. ] (اِ.)
۱- آهن ربا، نوعی سنگ که آهن را به خود جذب می‌کند.
۲- هر چیز جذب کننده، جاذبه.

مغنی

(مُ) [ ع. ] (اِفا.) بی نیاز، بی نیازکننده.

مغنی

(مُ غَ نّ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- آوازه خوان، سرودگوی.
۲- مطرب.

مغوار

(مِ) [ ع. ] (ص.) سخت جنجگو و غارتگر.

مغکده

(مُ کَ دِ) (اِ.)
۱- محل اجتماع مغان.
۲- آتشکده.

مغی

(مَ)
۱- (حامص.) گودی، عمق.
۲- (اِ.)گودال.

مغیب

(مَ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) پنهان شدن، مخفی گشتن.
۲- دور شدن.
۳- (اِمص.) اختفاء.
۴- دوری، غیبت.

مغیث

(مُ) [ ع. ] (اِفا.) به فریاد رسنده، یاری - کننده.

مغیر

(مُ غَ یَّ) [ ع. ] (اِمف.) تغییر داده شده، دیگرگون گشته، از حالی به حالی شده.

مغیر

(مُ غَ یِّ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- تغییر دهنده، دیگرگون شونده، قابل تغییر.
۲- بی ثبات، بی دوام.

مغیر

(مُ) [ ع. ] (اِفا.) غارت کننده، غارتگر.

مغیلان

(مُ) [ ع. ] (اِ.) امُ غیلان، درختچه خاردار که در بیابان‌ها می‌روید.

مف

(مُ) (اِ.) (عا.) آب بینی.

مفاتیح

(مَ) [ ع. ] (اِ.) جِ مفتاح، کلیدها.

مفاجات

(مُ) [ ع. مفاجاه ] (مص ل.) ناگاه حمله بردن، مرگ ناگهانی.

مفاخر

(مَ خِ) [ ع. ] (اِ.) آنچه باعث فخر است. جِ مفخره.

مفاخرت

(مُ خِ رَ) [ ع. مفاخره ] (مص ل.) فخر کردن، به خود نازیدن

مفاد

(مُ) [ ع. ] (اِ.) معنی، مفهوم.

مفادات

(مُ) [ ع. مفاده ] (مص ل.) نجات دادن، خلاص کردن.

مفارقت

(مُ رِ قَ) [ ع. مفارقه ] (مص ل.) جدایی، جدا شدن.


دیدگاهتان را بنویسید