دیوان حافظ – کنون که بر کف گل جام باده صاف است

کنون که بر کف گل جام باده صاف است

کُنون که بر کفِ گُل جامِ بادهٔ صاف است
به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است

بخواه دفترِ اشعار و راهِ صحرا گیر
چه وقتِ مدرسه و بحثِ کشفِ کَشّاف است؟

فقیهِ مدرسه دی مست بود و فَتوی داد
که مِی حرام ولی بِه ز مالِ اوقاف است

به دُرد و صاف تو را حُکم نیست خوش دَرکَش
که هر چه ساقیِ ما کرد عینِ اَلطاف است

بِبُر ز خَلق و چو عَنقا قیاسِ کار بگیر
که صیتِ گوشه‌نشینان ز قاف تا قاف است

حدیثِ مُدّعیان و خیالِ همکاران
همان حکایتِ زَردوز و بوریاباف است

خموش حافظ و این نکته‌های چون زر سرخ
نگاه‌دار که قَلّابِ شهر، صرّاف است






در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

استسلام

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) تسلیم شدن، به چیزی گردن نهادن.

استشاره

(اِ تِ رِ) [ ع. استشاره ]
۱- (مص م.) نظر دیگری را خواستن، مشورت کردن.
۲- (اِمص.) رایزنی، مشورت. ج. استشارات.

استشراق

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) شرق شناسی، خاورشناسی.

استشعار

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- ترس به دل نهفتن.
۲- به خود بازآمدن. ج. استشعارات.

استشفاء

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) شفا خواستن، بهبود خواستن.

استشفاع

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) طلب شفاعت کردن، شفاعت خواستن.

استشمام

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- بو کردن، بوییدن.
۲- دریافتن.

استشهاد

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- شهادت طلبیدن، شاهد خواستن.
۲- شاهد آوردن.
۳- گفته‌های کسی را به عنوان شاهدذکر کردن.
۴- شاهد خواستن برای اثبات دعوی.

استصباح

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- روشنایی کردن.
۲- چراغ افروختن.
۳- روشنی جستن.

استصحاب

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- به همراهی خواستن.
۲- یاری خواستن.
۳- با خود داشتن. ج. استصحابات.

استصغار

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- کوچک شمردن.
۲- بی اهمیت داشتن.
۳- به حساب نیاوردن.

استصلاح

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) طلب صلاح و نیکی کردن.

استصواب

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) صوابدید، مصلحت خواهی کردن.

استضائت

(اِ تِ ئَ) [ ع. ] (مص م.) نک استضائه.

استضائه

(اِ تِ ئِ) [ ع. استضائه ]
۱- (مص ل.) توانایی، قدرت داشتن.
۲- روشن شدن.
۳- (اِمص.) روشنی جویی.

استضعاف

(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) ناتوان شمردن، ضعیف دانستن.

استضلال

(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) میل به سایه و در آن نشستن.

استطابه

(اِ تِ بِ یا بَ) [ ع. استطابه ] (مص م.)
۱- پاکیزگی خواستن، پاکی جستن.
۲- پاک یافتن، پاکیزه دانستن.

استطاعت

(اِ تِ عَ) [ ع. استطاعه ] (مص ل.)
۱- توانایی، قدرت داشتن.
۲- سرمایه داشتن.

استطاله

(اِ تِ لِ یا لَ) [ ع. استطاله ] (مص ل.)
۱- دراز کشیدن.۲ - فزونی کردن.
۳- گردنکشی کردن.


دیدگاهتان را بنویسید