دیوان حافظ – کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند

کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند

کِلکِ مشکین تو روزی که ز ما یاد کند
بِبَرَد اجرِ دو صد بنده که آزاد کند

قاصدِ منزلِ سِلمی که سلامت بادش
چه شود گر به سلامی دلِ ما شاد کند؟

امتحان کن که بَسی گنجِ مرادت بدهند
گر خرابی چو مرا، لطفِ تو آباد کند

یا رب اندر دلِ آن خسرو شیرین انداز
که به رحمت گذری بر سرِ فرهاد کند

شاه را بِهْ بُوَد از طاعتِ صدساله و زهد
قدرِ یک ساعته عمری که در او، داد کند

حالیا عشوهٔ نازِ تو ز بنیادم بُرد
تا دگرباره حکیمانه چه بنیاد کند

گوهرِ پاکِ تو از مِدْحَتِ ما مُستَغنیست
فکرِ مَشّاطِه چه با حُسنِ خداداد کند؟

ره نبردیم به مقصودِ خود اندر شیراز
خُرَّم آن روز که حافظ رَهِ بغداد کند



  دیوان حافظ - زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

رهی چه می طلبی نظم آبدار از من؟
به خشکسال ادب شعر تر چه می خواهی؟
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آشتی

(اِ.)
۱- رفع دلخوری و کدورت.
۲- تمام کردن جنگ.۳ - آرامش.

دیدگاهتان را بنویسید