دیوان حافظ – کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست

کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست

کس نیست که افتادهٔ آن زلفِ دوتا نیست
در رهگذرِ کیست که دامی ز بلا نیست

چون چشمِ تو دل می‌برد از گوشه نشینان
همراهِ تو بودن گُنَه از جانب ما نیست

روی تو مگر آینهٔ لطفِ الهیست
حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست

نرگس طلبد شیوهٔ چشمِ تو، زهی چشم
مسکین خبرش از سر و، در دیده حیا نیست

از بهرِ خدا زلف مَپیرای که ما را
شب نیست که صد عربده با بادِ صبا نیست

بازآی که بی روی تو ای شمعِ دل افروز
در بزمِ حریفان، اثرِ نور و صفا نیست

تیمارِ غریبان اثرِ ذکرِ جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهرِ شما نیست؟

دی می‌شد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست

گر پیر مغان مرشدِ من شد چه تفاوت
در هیچ سری نیست که سِرّی ز خدا نیست

عاشق چه کُنَد گر نَکِشَد بارِ ملامت
با هیچ دلاور سپرِ تیرِ قضا نیست

در صومعهٔ زاهد و در خلوتِ صوفی
جز گوشهٔ ابروی تو محرابِ دعا نیست

ای چنگ فروبرده به خونِ دلِ حافظ
فکرت مگر از غیرتِ قرآن و خدا نیست

  شاهنامه فردوسی - كى‏ قباد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

سراب را ز جگر تشنگان بادیه نیست
ز میزبانی مردم خجالتی که مراست
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گاو موسی

(وِ) (اِ.) گاوی که طبق روایت قرآن می‌بایست قوم بنی اسرائیل به امر حضرت موسی قربانی کنند.

گاو کون کردن

(کَ دَ) (مص ل.) قضای حاجت کردن، ریدن.

گاو گردون

(وِ گَ) نک گاو فلک.

گاوآب

(اِمر.) جُلبک.

گاوآهن

(هَ) (اِ.)ابزاری برای کندن و شخم زدن زمین دارای تیغه یا تیغه‌های فولادی سنگین که به وسیله چهارپا به ویژه گاو بر روی زمین کشیده می‌شود.

گاوبازی

(اِ.)
۱- جنگ با گاو نر که در برخی از کشورها از ورزش‌های رایج است.
۲- نوعی مسابقه در برخی از روستاهای ایران به صورت جنگ میان گاوهای نر.

گاوبند

(بَ) (ص فا.) صاحبِ گاوی که می‌تواند با پرداخت سهمی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند.

گاوبندی کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.) بند و بست کردن، موافقت میان دو یا چند نفر برای انجام عملی (معمولاً ناروا)، زد و بند.

گاوتکیه

(تِ یَ یا یِ) [ فا - ع. ] (اِمر.) تکیه و متکای بزرگ طولانی که بزرگان چون بر مسند نشینند آن را بر پشت گذارند.

گاودانی

(اِمر.) آغل گاو، زاغه.

گاودل

(دِ) (ص مر.)
۱- نادان، احمق.
۲- ترسنده، جبان.

گاودم

(دُ) (اِمر.) نفیر، بوق.

گاودوش

(اِمر.) ظرفی سرگشاده که شیر گاومیش و گاو را در آن دوشند.

گاورس

(وِ یا وَ) (اِ.) دانه تلخ مزه گیاهی از نوع ارزن که در کشتزار گندم روید.

گاورسه

(وَ رْ س) (ص.)
۱- هرچیز خرد و ریز مانند گاورس.
۲- ریزه کاری در زرگری به ویژه در انگشتر.

گاورنگ

(رَ) (ص مر.) آنچه به هیئت گاو است. گرز (گرزه) گاورنگ: گرز فریدون که سر آن به شکل سر گاو بود.

گاوزبان

(زَ) [ معر. ] (اِمر.) گیاهی است علفی و یکساله با برگ‌های منفرد و پوشیده از تارهای خشن. گل‌های آن ابتدا قرمز مایل به بنفش ولی به تدریج به رنگ آبی زیبا درمی آیند. قسمت مورد استفاده این گیاه ...

گاوزنبور

(زَ) (اِمر.) زنبور درشت قرمز.

گاوسر

(سَ) (ص مر.) = گاوسار: گرزی که به شکل سر گاو ساخته باشند.

گاوشنگ

(شَ) (اِمر.) چوبی که با آن گاو را می‌رانند.


دیدگاهتان را بنویسید