دیوان حافظ – کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد

کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد

کسی که حُسن و خَطِ دوست در نظر دارد
محقَق است که او حاصل بصر دارد

چو خامه در رهِ فرمانِ او، سرِ طاعت
نهاده‌ایم مگر او به تیغ بردارد

کسی به وصلِ تو چون شمع یافت پروانه
که زیرِ تیغِ تو هر دم سری دگر دارد

به پای‌بوس تو دستِ کسی رسید که او
چو آستانه بدین در، همیشه سر دارد

ز زهدِ خشک ملولم‌، کجاست بادهٔ ناب‌؟
که بویِ باده مدامم دماغ تر دارد

ز باده هیچت اگر نیست، این نه بس که تو را
دمی ز وسوسهٔ عقل بی‌خبر دارد؟

کسی که از رهِ تقوا قدم برون ننهاد
به عزمِ میکده اکنون رهِ سفر دارد

دل‌ِ شکستهٔ حافظ به خاک خواهد برد
چو لاله، داغ هوایی‌، که بر جگر دارد








  دیوان حافظ - گل بی‌رخ یار خوش نباشد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گر مساعد شودم دایره چرخ کبود
هم به دست آورمش باز به پرگار دگر
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

احمد

(اَ مَ) [ ع. ] (ص تف.) ستوده تر، حمیده تر.

احمر

(اَ مَ) [ ع. ] (ص.) سرخ.

احمق

(اَ مَ) [ ع. ]
۱- (ص.)نادان، بی خرد، بی - هوش.
۲- (ص تف.) نادان تر، سفیه تر.

احمقانه

(اَ مَ نِ) [ ع - فا. ] (ق.) به شیوه احمق، بی خردانه، سفیهانه.

احناء

( اَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- اطراف.
۲- چیزهای کج و معوج و بی قواره.

احنف

(اَ نَ) [ ع. ] (ص.) انسان یا حیوانی که پایش کج باشد.

احوال

( اَ) [ ع. ] (اِ.) جِ حال.
۱- حال‌ها، وضع‌ها.
۲- چگونگی مزاج.
۳- کار و بار.
۴- سرگذشت.

احوال شخصیه

(~ِ شَ یِ) [ ع. ] (اِمر.) مجموع صفات انسان که به اعتبار آن، شخص در اجتماع دارای حقوق شده و آن حقوق را اجرا کنند مانند: تابعیت، ازدواج، اقامتگاه، اهلیت و غیره.

احوال پرسی

(~. پُ) [ ع - فا. ] (حامص.) پرسش از چگونگی وضع و کار و بار کسی، پژوهش و سوال از صحت و بیماری کسی.

احوط

(اَ وَ) [ ع. ] (ص تف.) با احتیاط تر، بیشتر مقرون به احتیاط.

احول

(اَ وَ) [ ع. ]
۱- (ص.) لوچ، دو بین، کسی که همه چیز را دوتایی می‌بیند.
۲- (ص تف.) حیله گر، چاره گرتر.

احکام

(ا َ ) [ ع. ] (اِ.)جِ حکم.۱ - رأی‌ها، دستور -‌ها.
۲- مجموعه دستورالعمل‌های شرعی.
۳- آداب، رسم‌ها.
۴- مجموعه قوانین و مقرراتی که به اراده محکوم علیه قابل تغییر است.

احکام

( اِ ) [ ع. ]
۱- (مص م.) محکم کردن، استوار کردن.
۲- (اِمص.) استواری.

احیاء

( اَ) [ ع. ] (ص.) جِ حی.
۱- زندگان.
۲- قبیله‌ها، خاندان‌ها.

احیاء

( اِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) زنده کردن.
۲- آباد کردن زمین.۳ - (مص ل.) شب را به عبادت گذرانیدن.
۴- شب زنده داری کردن.
۵- (اِمص.) زندگی.

احیاناً

(اِ نَ نْ) [ ع. ] (ق.)
۱- اتفاقاً، گاهگاهی.
۲- هیچ، هرگز.

اخ

(اَ خْ یا اَ خّ) [ ع. ] (اِ.) برادر. ج. اخوان.

اخ

(اُ) (صت.)
۱- صوتی است که هنگام درد و سوزش بر زبان رانند.
۲- صوتی است برای نمودن خوشی و لذت.

اخ اخ

(اَ. اَ) (صت.)
۱- صوتی است که برای نفرت و ناخشنودی بر زبان رانند.
۲- کلمه‌ای است برای ستودن و اظهار خشنودی به هنگام لذت، به به.
۳- کلمه افسوس، دریغا، وای، آه.

اخ تف

(اَ. تُ) (اِمر.) (عا.) آب دهان، خیو، بزاق.


دیدگاهتان را بنویسید