دیوان حافظ – کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد

کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد

کسی که حُسن و خَطِ دوست در نظر دارد
محقَق است که او حاصل بصر دارد

چو خامه در رهِ فرمانِ او، سرِ طاعت
نهاده‌ایم مگر او به تیغ بردارد

کسی به وصلِ تو چون شمع یافت پروانه
که زیرِ تیغِ تو هر دم سری دگر دارد

به پای‌بوس تو دستِ کسی رسید که او
چو آستانه بدین در، همیشه سر دارد

ز زهدِ خشک ملولم‌، کجاست بادهٔ ناب‌؟
که بویِ باده مدامم دماغ تر دارد

ز باده هیچت اگر نیست، این نه بس که تو را
دمی ز وسوسهٔ عقل بی‌خبر دارد؟

کسی که از رهِ تقوا قدم برون ننهاد
به عزمِ میکده اکنون رهِ سفر دارد

دل‌ِ شکستهٔ حافظ به خاک خواهد برد
چو لاله، داغ هوایی‌، که بر جگر دارد








  دیوان حافظ - جمالت آفتاب هر نظر باد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند
نصیب دشمن ما را نصیب ما نکند
«ادیب نیشابوری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کارگشا

(گُ) (ص فا.) مشکل گشا، چاره جو.

کارگشایی

(~.) (حامص.) چاره جویی، مشکل گشایی.

کاری

[ په. ] (ص نسب.)
۱- فعال، مفید.
۲- پهلوان و دلاور جنگی.
۳- بسیار مؤثر، کارگر.

کاریر

(یِ) [ انگ. ] (اِ.)
۱- سازمانی که کارش برقراری ارتباط تلفنی از راه دور است.
۲- سابقه شغلی.

کاریز

(اِ.) قنات.

کاریزماتیک

[ انگ. ] (ص.) شخصیت و جذابیت یک فرد که می‌تواند در مردم نفوذ کند و آنان را به شور و فداکاری وادار سازد. این مشخصه ابتدا در برخی فرقه‌های مسیحیت مشاهده شد و بعدها در ادیان دیگر هم به ...

کاریکاتور

[ فر. ] (اِ.) نوعی نقاشی طنزآمیز که در آن طراحی برخی جزییات مبالغه می‌شود.

کاریکاتوریست

[ فر. ] (ص.) نقاشی که کارش کشیدن کاریکاتور است.

کاریکلماتور

(لَ تُ) (اِ.) نوعی کاربرد طنزآمیز و اژه‌ها.

کاز

(اِ.)
۱- جایی که در کوه و بیابان یا در زیرزمین کنده باشند برای جا دادن گوسفندان.
۲- صومعه.

کازه

(زِ) (اِ.)
۱- آلاچیق، کلبه.
۲- صومعه.
۳- خانه و منزل.

کازینو

(نُ) [ فر. ] (اِ.) قمارخانه.

کازیه

(زِ یِ) [ فر. ] (اِ.) جعبه روباز که برای قرار دادن پرونده یا نامه‌ها جهت اقدام روی میز قرا ر می‌دهند.

کاس

(اِ.) کوس، طبل بزرگ.

کاس

[ سغ. ] (اِ.) خوک نر.

کاس کردن

(کَ دَ) (مص م.) (عا.) از شدت اصرار و الحاح کسی را خسته کردن، امان وی را بریدن.

کاسب

(س) [ ع. ] (اِفا.) بازاری، سوداگر. ج. کسبه.

کاسبرگ

(بَ) (اِ.) هر یک از قطعه‌ها یا بخش‌های کاسه گل که معمولاً سبز و گاه به رنگ‌های دیگر است.

کاسبی

(س) [ ع - فا. ] (حامص.) تجارت، داد و ستد.

کاست

(سْ تْ) (مص م.) کاهش، نقصان.


دیدگاهتان را بنویسید