دیوان حافظ – چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد، عزمِ سرِ کویِ یار خواهم کرد
نفس به بویِ خوشش مُشکبار خواهم کرد

به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد
بِطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثارِ خاکِ رهِ آن نگار خواهم کرد

چو شمعِ صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد

به یادِ چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنایِ عهدِ قدیم استوار خواهم کرد

صبا کجاست؟ که این جانِ خون گرفته چو گُل
فدای نَکهَتِ گیسویِ یار خواهم کرد

نفاق و زَرق نبخشد صفایِ دل حافظ
طریقِ رندی و عشق اختیار خواهم کرد





  شاهنامه فردوسی - رزم بارمان و قباد و كشته شدن قباد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

و گر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری
دلازاری دگر جوید دل زاری که من دارم
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آرمیچر

(چِ) [ انگ. ] (اِ.) محور سیم پیچ شده‌ای که در داخل استوانه استارت و یا دینام قرار دارد.

آرن

(رَ) (اِ.) آرنج.

آرنائوت

(رْ ئ ُ) (اِ.)
۱- قومی از نژاد هند و اروپایی ساکن در کشور آلبانی.
۲- در فارسی: سبیل کلفت، غول بی شاخ و دُم.
۳- زن ستیزه گر و آشوب طلب.

آرنج

(رِ) (اِ.) مرفق، مفصل میان ساعد و بازو.

آرنگ

(~.) (اِ.)
۱- رنگ، لون.
۲- سُرخاب.
۳- گونه، روش.

آرنگ

(~.) (اِ.)۱ - رنج، اذیت، آزار.
۲- مکر، حیله.

آرنگ

(رَ) (اِ.) آرنج.

آره

(رِ) (اِ.) آرواره.

آرواره

(رِ) (اِ.) هر یک از دو قطعه استخوان که حفره‌های اندامی دندان در آن جای دارند، فَک.

آروبند

(بَ)(ص مر.)آن که استخوان شکسته و از جای برآمده را به هم پیوند زند، شکسته - بند.

آروغ

(رُ) (اِ.) = آروق: گازی که در لوله‌های گوارشی ایجاد شود. اگر این گاز در معده باشد ممکن است با صدای مخصوصی از دهان خارج شود و اگر در روده باشد از مخرج خارج می‌گردد، باد گلو.

آرون

(اِ.) صفت نیک، خوی خوش.

آروند

(وَ) (اِ.) اروند، ارونگ.

آروین

(وِ) (اِ.) تجربه، امتحان، آزمایش.

آرگون

(گُ) [ فر. ] (اِ.) عنصری شیمیایی، گازی است ساده، بی رنگ، بی بو و بی طعم که یک صدم هوا را تشکیل می‌دهد.

آری

(ق.) = آره: کلمه‌ای است برای تصدیق امری، بلی، بله ؛ مق نه، نی.

آریا

(اِ.) قسمت اصلی ملودیک اپرا.

آریا

(اِ.) مهم ترین شعبه نژاد سفید.

آریا

(اِ.) شقایق وحشی خودرو از نوع خشخاش.

آریستوکرات

(تُ کِ) [ یو. ] (ص.) طرفدار اشراف، عضو طبقه اشراف، آن که معتقد به حکومت آریستوکراسی است.


دیدگاهتان را بنویسید