دیوان حافظ – چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد، عزمِ سرِ کویِ یار خواهم کرد
نفس به بویِ خوشش مُشکبار خواهم کرد

به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد
بِطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثارِ خاکِ رهِ آن نگار خواهم کرد

چو شمعِ صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد

به یادِ چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنایِ عهدِ قدیم استوار خواهم کرد

صبا کجاست؟ که این جانِ خون گرفته چو گُل
فدای نَکهَتِ گیسویِ یار خواهم کرد

نفاق و زَرق نبخشد صفایِ دل حافظ
طریقِ رندی و عشق اختیار خواهم کرد





  دیوان حافظ - تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاست
گو که بخرامد که پیش سروبالا میرمت
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کنب

(کَ نَ) (اِ.) کنف، گیاهی که از آن ریسمان بافند.

کنبوره

(کَ رِ) (اِ.) مکر، دستان، فریب.

کنبیزه

(کُ زِ) (اِ.) نک کُمبزه.

کنت

(کُ) [ فر. ] (اِ.) لقبی اشرافی در اروپا.

کنتاکت

(کُ) [ فر. ] (اِ.) تماس، برخورد.

کنترات

(کُ تُ) [ فر. ] (اِ.) قرارداد، قرارداد برای کارهای ساختمانی و غیره، پیمان.

کنتراتچی

(کُ تْ) [ فر - تر. ] (ص مر. اِمر.) آن که فروش جنس یا اجناسی را به ادارات دولتی و شرکت‌ها مقاطعه کند، مقاطعه کار، پیمانکار.

کنتراست

(کُ تْ) [ فر. ] (اِ.)
۱- تضاد احساسات و افکار و رنگ‌ها.
۲- میزان اختلاف میان روشن ترین و تیره ترین بخش یک تصویر.

کنترباس

(کُ تِ) [ فر. ] (اِ.) بزرگترین و بم ترین آلات موسیقی و آن از سازهای اصلی و شبیه ویولن و ویولن سل است ولی انتهایش به زمین متکی است و ایستاده نواخته می‌شود.

کنترل

(کُ تُ رُ) [ فر. ] (اِ.) جستجو، تفتیش.

کنتس

(کُ تِ) [ فر. ] (اِ.) لقب همسر یا دختر کنت.

کنتور

(کُ تُ) [ فر. ] (اِ.) = کنتر: دستگاهی برای تعیین کردن مصرف برق و آب و امثال آن‌ها.

کنج

(کُ نْ) (اِ.)
۱- گوشه، زاویه.
۲- چین و شکن و چروک.

کنج

(کِ) (ص.) بزرگ جثه و قوی هیکل (فیل).

کنجاره

(کُ رَ یا رِ) (اِ.) نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند. کنجار و کنجال و کنجاله نیز گویند.

کنجد

(کُ جِ) (اِ.) از گیاهان دو لپه‌ای روغنی است که از دانه آن روغن گرفته می‌شود و در صنایع مختلف از جمله صابون سازی مصرف می‌شود.

کنجل

(کُ جُ) (اِ.)
۱- هر چیز پیچیده و درهم کشیده.
۲- دست و پایی که انگشتان آن درهم کشیده شده و کج و کوله باشد.

کنجه

(کِ جَ یا جِ) (اِ.) (عا.) تکه گوشت کوچکی که بر سیخ کشند یا قیمه کنند.

کنجه

(کُ جَ یا جِ) (ص.) = کنج:
۱- خری که زیر دهانش ورم کرده باشد.
۲- خر دم بریده.

کنجک

(کَ جَ) (اِ.) هر چیز غریب و تازه و نو.


دیدگاهتان را بنویسید