دیوان حافظ – چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد، عزمِ سرِ کویِ یار خواهم کرد
نفس به بویِ خوشش مُشکبار خواهم کرد

به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد
بِطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثارِ خاکِ رهِ آن نگار خواهم کرد

چو شمعِ صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد

به یادِ چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنایِ عهدِ قدیم استوار خواهم کرد

صبا کجاست؟ که این جانِ خون گرفته چو گُل
فدای نَکهَتِ گیسویِ یار خواهم کرد

نفاق و زَرق نبخشد صفایِ دل حافظ
طریقِ رندی و عشق اختیار خواهم کرد





  شاهنامه فردوسی - بنياد نهادن اين نامه
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

به تیغم گر کشد دستش نگیرم
وگر تیرم زند منت پذیرم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پزد

(پَ) (اِ.) خون، جان.

پزداغ

(پِ) (اِ.) بزداغ، ابزاری برای زدودن زنگ تیغ یا شمشیر.

پزشک

(پِ زِ) [ په. ] (ص. اِ.)کسی که حرفه اش معالجه امراض است، طبیب.

پزشکی

(~.)
۱- (حامص.) طبابت، معالجه بیماران.
۲- (ص نسب.) منسوب به پزشک، طبی. ؛~ قانونی شاخه‌ای از فن پزشکی که از شناسایی آسیب‌های ناشی از جنایات بحث می‌کند.

پزشکیار

(~.)(اِمر.) کسی که در بیمارستان‌ها و یا مطب دستورهای پزشک را برای معالجه و بهبود مریض اجرا می‌کند.

پزغند

(پُ غَ) (اِ.) دانه‌ای پسته مانند که مغز ندارد و به وسیله آن پوست حیوانات را دباغی کنند.

پزنده

(پَ زَ دِ) (ص فا.) آشپز، خوالگیر.

پزوایی

(پُ) (ص.) (عا.)
۱- سست و ضعیف به تن و به عقل و به فکر، بی حرکت و بی عمل، سخت ضعیف.
۲- بی حمیت.

پزیدن

(پَ دَ) (مص ل.)
۱- پخته شدن.
۲- رسیدن (میوه).

پس

رفتن (پَ. رَ تَ)(مص ل.)۱ - عقب رفتن.
۲- تنزل کردن.

پس

(پَ)
۱- (حر اض.) پشت، عقب، آن سوی.
۲- (ق.) پشت سر، دنبال.
۳- پس از همه، آخر کار.
۴- (حر رب.) آن گاه، آن وقت.
۵- از این رو، بنابراین.
۶- (اِ.) قسمت عقب، مؤخر.
۷- دبر، کون. ؛~ و پیش جابه جا، به ...

پس

(پُ) [ په. ] (اِ.) پسر، پور.

پس آب

(پَ) (اِمر.)
۱- آب پس مانده، آبی که از تبخیر یا تقطیر چیزی می‌گیرند.
۲- چایی که چند بار آب جوش را در آن ببندند و چای کم رنگ و بی مزه‌ای به دست آورند.

پس آهنگ

(~. هَ) (اِمر.) آهنی باشد که کفشگران در پس کفش نهند تا به آن کفش را فراخ کنند آنگاه که قالب را در کفش کنند.

پس آوردن

(~. وَ دَ) (مص م.) مراجعت دادن، برگرداندن چیزی.

پس افت

(پَ. اُ) (اِ. ص.)
۱- بدهی عقب افتاده.
۲- اندوخته، ذخیره.

پس افتادن

(~. اُ دَ) (مص ل.)
۱- عقب افتادن، عقب ماندن.
۲- افتادن به پشت و مردن.

پس افکندن

(~. اَ کَ دَ) (مص م.) پس انداز کردن، ذخیره کردن.

پس انداختن

(پَ. اَ تَ) (مص م.)
۱- تأخیر کردن.
۲- پس انداز کردن.
۳- (عا.) کنایه از: بچه به دنیا آوردن.

پس انداز

(پَ اَ) (اِ.) ذخیره، اندوخته.


دیدگاهتان را بنویسید