دیوان حافظ – چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد، عزمِ سرِ کویِ یار خواهم کرد
نفس به بویِ خوشش مُشکبار خواهم کرد

به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد
بِطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثارِ خاکِ رهِ آن نگار خواهم کرد

چو شمعِ صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد

به یادِ چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنایِ عهدِ قدیم استوار خواهم کرد

صبا کجاست؟ که این جانِ خون گرفته چو گُل
فدای نَکهَتِ گیسویِ یار خواهم کرد

نفاق و زَرق نبخشد صفایِ دل حافظ
طریقِ رندی و عشق اختیار خواهم کرد





  دیوان حافظ - هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ناوک غمزه بیار و رسن زلف که من
جنگ‌ها با دل مجروح بلاکش دارم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

همواره

(هَ رِ) (ق.) پیوسته، همیشه.

هموسکسوآلیسم

(هِ مُ س سُ) [ فر. ] (اِ.) ارضاء و تشفی غریزه جنسی با همجنس، عارضه تمایل به همجنس.

هموفیلی

(هِ مُ) [ فر. ] (اِ.) نوعی بیماری ارثی خونی که در آن انعقاد خون به کندی صورت می‌گیرد.

هموم

(هُ) [ ع. ] (اِ.) جِ هم ؛ اندوه‌ها.

هموگلوبین

(هِ گُ لُ) [ فر. ] (اِ.) یکی از رنگ دانه‌های تنفسی است که در خون مهره داران و معدودی از بی مهرگان وجود دارد.

همچو

(~. چُ) (ق.) چون، مانند.

همچون

(~. چُ) (ق.) نک همچو.

همگان

(هَ مَ یا مِ) (ق.) جِ همه، همگی.

همگر

(هَ گَ) (ص فا.) بافنده، رفوگر.

همگن

(هَ گ) [ په. ] (اِ.)
۱- همه.
۲- همتا، همانند.
۳- یکنواخت.

همگنان

(~.) (ص.) = همگینان: جِ همگن ؛ همه، همگی.

همگی

(هَ مِ) (حامص.) کلیت، تمامی.

همی

(هَ) [ په. ] (پش.) پیشوندی است که بر سر فعل ماضی، مضارع و امر درآید: همی رود، همی رو.

همیان

(هَ) (اِ.) کیسه، کیسه پول.

همیدون

(هَ) (ق.)
۱- اکنون، همین دم.
۲- هم چنین، به این طریق.

همیشه

(هَ ش) (ق.) پیوسته، همواره.

همیشه بهار

(~. بَ) (اِ.) گلی زردرنگ با بوته کوتاه و برگ‌های ضخیم و دراز.

همیشک جوان

(ه شَ. جَ)(اِ.) نک همیشه بهار.

همیشگی

(هَ شِ) (حامص.)
۱- پیوستگی، مداومت.
۲- جاویدان بودن، ابدیت.

همیشگی

(~.) (ص نسب.)
۱- منسوب به همیشه، دایمی.
۲- (ق.) همیشه، همواره.


دیدگاهتان را بنویسید