دیوان حافظ – چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد، عزمِ سرِ کویِ یار خواهم کرد
نفس به بویِ خوشش مُشکبار خواهم کرد

به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد
بِطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثارِ خاکِ رهِ آن نگار خواهم کرد

چو شمعِ صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد

به یادِ چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنایِ عهدِ قدیم استوار خواهم کرد

صبا کجاست؟ که این جانِ خون گرفته چو گُل
فدای نَکهَتِ گیسویِ یار خواهم کرد

نفاق و زَرق نبخشد صفایِ دل حافظ
طریقِ رندی و عشق اختیار خواهم کرد





  دیوان حافظ - دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا
ولی چه سود یکی کارگر نمی‌آید
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

هرم

(هُ) (اِ.) (عا.) گرمی آتش.

هرم

(هَ رِ) [ ع. ] (ص.) سخت پیر و خرف.

هرماس

(هِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- شیر سخت خونخوار.
۲- بچه پلنگ.

هرماس

(هُ یا هَ) (اِ.) اهریمن، شیطان.

هرمز

(هُ مُ) (اِ.)= هرمزد. اورمزد. اهورامزدا:
۱- نام خدا.
۲- نام سیاره مشتری.
۳- نام روز اول از هر ماه خورشیدی.

هرمس

(هُ مُ یا هِ مِ) (اِ.)
۱- هرمز، اورمزد.
۲- نام سه حکیم معروف که اولین آن‌ها ادریس پیامبر بوده و دو هرمس دیگر یکی از بابل بود و دیگری از مصر.

هرمنوتیک

(هِ مِ نُ) [ فر. ] (اِ.) روش تأویل و تفسیر، کشف پیام‌ها، نشانه‌ها و معانی یک متن یا پدیده.

هره

(هِ رِّ) [ ع. هره ] (اِ.) گربه ماده. ج. هرر.

هره

(هُ رُِ) (اِ.) مقعد، سوراخ مقعد.

هره کره

(هِ ر ُِ. کِ ر ِّ) (اِ.) خنده شدید و خارج از اندازه.

هرهر

(هِ هِ) (اِ.) صدای خنده.

هرهری

(هُ هُ) (ص نسب.) (عا.)
۱- بی بند و بار.
۲- بی ایمان، بی اعتقاد. ؛~ مذهب آن که دین و مذهبی ندارد.

هرهفت

(هَ هَ) (اِ.) نام لوازم آرایش زنان در قدیم که عبارت بود از: سرخاب، سفیدآب، حنا، وسمه، سرمه، زرک، غالیه.

هرو

(هُ) (ص.) دلیر، شجاع.

هروئین

(هِ) [ فر. ] (اِ.) گرد سفید رنگی است از مشتقات مرفین ولی از مرفین و کوکایین قوی تر و کشنده تر که اعتیادآور است.

هروانه

(هَ نِ) (اِ.)
۱- بیمارستان.
۲- شکنجه.

هروشر

(هُ رُّ شُ) (ص مر.) پاره پاره و آویخته.

هروله

(هَ وَ لِ) [ ع. هروله ] (اِ.) پویه، نوعی از حرکت بین راه رفتن و دویدن.

هرچند

(هَ چَ) (حر ربط) اگر چه.

هرچه

(هَ چِ) = هرچ: (مبهم مرکب)
۱- هر چیز.
۲- هر اندازه، هر قدر.
۳- هر که (در ذوی العقول به کار رود). ؛ ~ نه بدتر (کن.) مقعد، ماتحت.


دیدگاهتان را بنویسید