دیوان حافظ – چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد، عزمِ سرِ کویِ یار خواهم کرد
نفس به بویِ خوشش مُشکبار خواهم کرد

به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد
بِطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثارِ خاکِ رهِ آن نگار خواهم کرد

چو شمعِ صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد

به یادِ چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنایِ عهدِ قدیم استوار خواهم کرد

صبا کجاست؟ که این جانِ خون گرفته چو گُل
فدای نَکهَتِ گیسویِ یار خواهم کرد

نفاق و زَرق نبخشد صفایِ دل حافظ
طریقِ رندی و عشق اختیار خواهم کرد





  دیوان حافظ - مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چون مراد دل و جانم، تویی از هر دو جهان
از تو دل برنکنم، تا دل و جان است مرا
«سلمان ساوجی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

نقصان

(نُ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) کاسته شدن، کم شدن.
۲- (اِ.) عیب، نقص.

نقض

(نَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- شکستن.
۲- ویران کردن، منهدم کردن.
۳- شکستن عهد و پیمان.

نقط

(نُ قَ) [ ع. ] (اِ.) جِ نقطه.

نقطه

(نُ ط) [ ع. نقطه ] (اِ.)
۱- علامتی ریز و گرد و چهارگوش که در زیر یا روی بعضی از حروف الفبا می‌گذارند.
۲- محل، جا.
۳- مرکز.
۴- نکته. ج. نقاط. نقط. ؛ ~ی حرکت مبداء حرکت. ؛ ~ ...

نقطه چین

(~.) [ ع - فا. ] (ص.) خط یا سطحی که از نقطه‌های متعدد تشکیل شده.

نقطه گذاری

(~. گُ) [ ع - فا. ] (حامص.)
۱- نقطه گذاشتن، اعجام.
۲- جدا کردن جمله‌ها و عبارت‌ها به وسیله نقطه، ویرگول و غیره.

نقل

(نُ) [ ع. ] (اِ.)
۱- مزه شراب، آن چه به عنوان مزه همراه شراب می‌خورند.
۲- نوعی شیرینی کمی کوچک تر از فندق که از شکر و دانه‌های معطر درست کنند. ؛ ~ و نبات تقسیم نکردن عبارتی دال ...

نقل

(نَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) جابه جا کردن.
۲- بیان کردن سخن و مطلبی.
۳- قصه گفتن.
۴- (اِ.) داستان، قصه.

نقل علی

(نَ. عَ) (اِ.) (عا.)
۱- روستایی چشم و گوش بسته و جاهل به آداب و رسوم شهرنشینی و معاشرت.
۲- سرباز دهاتی.

نقلی

(نُ) [ ع - فا. ]
۱- (ص نسب.) منسوب به نقل.
۲- (عا.) کوچک و جالب و ظریف.

نقلیه

(نَ یُِ) (ص.) از عربی. آنچه مربوط به حَمل و نقل باشد.

نقم

(نِ قَ) [ ع. ] (اِ.) جِ نقمت.

نقم

(نَ قَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) عیب کردن، ناپسند داشتن.
۲- کینه کشیدن از کسی.
۳- (اِمص.) ناپسندی.
۴- کینه کشی.

نقمت

(نِ مَ) [ ع. نقمه ] (اِمص.) عقوبت، عذاب.

نقود

(نُ) [ ع. ] (اِ.) جِ نقد.

نقوش

(نُ) [ ع. ] (اِ.) جِ نقش.

نقوع

(نَ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) سیراب شدن.
۲- (اِ.) آنچه در آب بخیسانند به منظور استفاده دارویی از آن.

نقی

(نَ یّ) [ ع. ] (ص.) پاک، پاکیزه، برگزیده.

نقیب

(نَ) [ ع. ] (ص.)پیشوا، رییس، مهتر قوم.

نقیبت

(نَ بَ) [ ع. نقیبه ]
۱- (اِ.) نفس.
۲- عقل، خرد.
۳- طبیعت، سرشت.
۴- (اِمص.) نفاذرای.


دیدگاهتان را بنویسید