دیوان حافظ – چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد، عزمِ سرِ کویِ یار خواهم کرد
نفس به بویِ خوشش مُشکبار خواهم کرد

به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد
بِطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثارِ خاکِ رهِ آن نگار خواهم کرد

چو شمعِ صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد

به یادِ چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنایِ عهدِ قدیم استوار خواهم کرد

صبا کجاست؟ که این جانِ خون گرفته چو گُل
فدای نَکهَتِ گیسویِ یار خواهم کرد

نفاق و زَرق نبخشد صفایِ دل حافظ
طریقِ رندی و عشق اختیار خواهم کرد





  شاهنامه فردوسی - گفتار اندر زادن دختر ايرج‏‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

به قول دشمنان برگشتی از دوست
نگردد هیچ کس دوست دشمن
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

نفقات

(نَ فَ) [ ع. ] (اِ.) جِ نفقه.

نفقه

(نَ فَ قِ) [ ع. نفقه ] (اِ.)
۱- هزینه زندگی زن و فرزند. ج. نفقات.
۲- آنچه انفاق کنند.

نفقه کردن

(~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) انفاق کردن، بخشش کردن.

نفل

(نَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- عبادتی که واجب نباشد، عبادت مستحب.
۲- غنیمت.
۳- عطیه، بخشش.

نفل

(نَ فَ) [ ع. ]
۱- (اِ.) غنیمت.
۲- غنیمتی که از دشمن برای مصالحه گیرند.
۳- مالی که شرعاً متعلق به پیغمیر یا امام است (از قبیل اموال میت بلاوارث، جنگل‌های طبیعی و غیره)؛ ج. انفال.

نفله

(نِ لِ) (ص.) هدر رفته، تلف شده، ضایع و خراب.

نفله کردن

(~. دَ) (مص م.)
۱- به هدر دادن، تلف کردن.
۲- (عا.) کشتن، به قتل رساندن.

نفهم

(نَ فَ) [ فا - ع. ] (ص.) بی شعور، بی خرد.

نفوذ

(نُ) [ ع. ] (اِ.) اثر کردن در چیزی، داخل شدن در چیزی.

نفور

(نَ) [ ع. ] (ص.) رمنده، دور شونده، نفرت کننده.

نفور

(نُ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) رمیدن، دور شدن.
۲- حرکت کردن حاجیان از منی به سوی مکه. ؛ روز (یوم) ~ روز ۱۲ ذیحجه که حاجیان از منی به سوی مکه حرکت کنند.
۳- (اِمص.) رمیدگی.

نفوس

(نُ) [ ع. ] (اِ.) جِ نفس.

نفوس زدن

(~. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) (عا.) فال زدن.

نفی

(نَ) [ ع. ] (مص م.) دور کردن، راندن.

نفیر

(نَ) (اِ.)
۱- بوق، شیپور.
۲- بانگ بلند، ناله و زاری.

نفیرنامه

(~. مِ) (اِمر.)حکم و فرمان پادشاهان برای گرد آمدن سپاه.

نفیس

(نَ) [ ع. ] (ص.)
۱- گرانمایه، قیمتی.
۲- نیکو، مرغوب.

نق

(نِ)(اِ.) (عا.) غرغر، بهانه، بهانه جویی.

نق زدن

(نِ. زَ دَ) (مص ل.) (عا.)
۱- بهانه - جویی کردن.
۲- غرغر کردن.

نق نقو

(نِ. نِ) (ص مر.) (عا.) کسی که زیاد بهانه می‌گیرد و غر می‌زند.


دیدگاهتان را بنویسید