دیوان حافظ – چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد، عزمِ سرِ کویِ یار خواهم کرد
نفس به بویِ خوشش مُشکبار خواهم کرد

به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد
بِطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثارِ خاکِ رهِ آن نگار خواهم کرد

چو شمعِ صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد

به یادِ چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنایِ عهدِ قدیم استوار خواهم کرد

صبا کجاست؟ که این جانِ خون گرفته چو گُل
فدای نَکهَتِ گیسویِ یار خواهم کرد

نفاق و زَرق نبخشد صفایِ دل حافظ
طریقِ رندی و عشق اختیار خواهم کرد





  شاهنامه فردوسی - پادشاهى فريدون پانصد سال بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دست اگر دست من و دامان اگر دامان اوست
مي‌رود اين دست و آن دامن نمي‌آيد به‌دست
«پژمان بختياري»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

نعت

(نَ) [ ع. ]
۱- (اِ.) ستایش، مدح.
۲- (مص م.) وصف کردن کسی یا چیزی به نیکی.
۳- صفت. ج. نعوت.

نعره

(نَ رِ) [ ع. نعره ] (اِ.) فریاد، بانگ بلند.

نعش

(نَ) [ ع. ] (اِ.) جنازه، جسد.

نعق

(نَ) [ ع. ] (مص ل.) آواز کردن، غراب.

نعل

(نَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- کفش.
۲- قطعه آهنی که زیر سُم چهارپایان می‌زنند برای محافظت از آن. ؛ ~ در آتش نهادن (کن.) بی قرار کردن، مضطرب نمودن.

نعل بند

(نَ. بَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که چهارپایان را نعل کند.

نعل ریختن

(نَ. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) کنایه از: تند و باشتاب دویدن.

نعلبکی

(نَ بَ) (اِ.) ظرفی کوچک و پهن و کمی گود که زیر فنجان یا استکان می‌گذارند.

نعلین

(نَ لَ یا لِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- تثنیه نعل.
۲- یک جفت کفش.
۳- نوعی کفش بدون پاشنه و با رویه کوتاه و نوک برگشته.

نعم

(نِ عَ) [ ع. ] (اِ.) جِ نعمت ؛ نعمت‌ها.

نعم

(نَ عَ) [ ع. ] (اِ.) چهارپا، مانند شتر و گوسفند. ج. انعام.

نعم

(~.) [ ع. ] (حر.) آری، بلی.

نعم

(نُ) [ ع. ] (اِ.)
۱- نازکی، نرمی.
۲- نیکویی، خوبی ؛ مق. بؤس. ؛ ~ و بؤس نیکویی و بدی.

نعماء

(نَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- نعمت.
۲- شادمانی.

نعمات

(نِ عَ) [ ع. ] (اِ.) جِ نعمت.

نعمت

(نِ مَ) [ ع. نعمه ] (اِ.)
۱- احسان، نیکی.
۲- مال، روزی. ج. نعم. نعمات.

نعناع

(نَ) [ ع. ] (اِ.)گیاهی است از تیره دو لپه‌ای‌های پیوسته گلبرگ که سردسته تیره نعناعیان می‌باشد و جز سبزی‌های خوراکی است. این گیاه همه آثار نیرو دهنده و باد شکن و خلط آور را دارا است. ؛ ~ ...

نعوذ

(نَ) [ ع. ] (فعل.) پناه می‌بریم.

نعوظ

(نُ) [ ع. ] (مص ل.) برخاستن آلت تناسلی مرد به سبب غلبه شهوت.

نعومت

(نُ مَ) [ ع. نعومه ] (اِمص.) نرمی، ملایمت. مق خشونت.


دیدگاهتان را بنویسید