دیوان حافظ – چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد، عزمِ سرِ کویِ یار خواهم کرد
نفس به بویِ خوشش مُشکبار خواهم کرد

به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد
بِطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثارِ خاکِ رهِ آن نگار خواهم کرد

چو شمعِ صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد

به یادِ چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنایِ عهدِ قدیم استوار خواهم کرد

صبا کجاست؟ که این جانِ خون گرفته چو گُل
فدای نَکهَتِ گیسویِ یار خواهم کرد

نفاق و زَرق نبخشد صفایِ دل حافظ
طریقِ رندی و عشق اختیار خواهم کرد





  دیوان حافظ - ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی‌ست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

پر می‌زند از شوق لبش طوطی جانم
آری چه کنم چون شکرستان من آنجاست
«خواجوی کرمانی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

موی کالیده

(دِ) (ص مر.) آشفته موی، کسی که مویش آشفته و نامرتب باشند.

مویان

(ص فا.) گریه کنان، نوحه کنان.

مویز

(مَ) (اِ.) انگور خشک شده.

مویه

(یِ) (اِمص.) گریه، نوحه.

مویه زال

(یِ) (اِمر.) نام لحن و نوایی از موسیقی.

موییدن

(دَ) مص ل.) گریستن، زاری کردن.

مویین

(ص نسب.) ساخته شده و تابیده شده از مو.

مویینه

(نِ) (ص نسب.) آنچه از موی بافته شده باشد.

مچ

(مُ) (اِ.) بند دست یا پا، مفصل.

مچاله

(مُ لِ) (ص.) (عا.) فشرده شده و له شده.

مچاچنگ

(مَ چَ) (اِ.) چرمینه، چیزی شبیه آلت تناسلی مرد که از چرم ساخته شده.

مچل

(مَ چَ) (ص.) (عا.) کسی که مورد تمسخر عده‌ای قرار گرفته باشد.

مچل

(~.) (اِ.) خوراکی و تنقلی که به هنگام کشیدن تریاک و شیره خورند، مزه.

مچمچه

(مَ مَ چَ یا چِ) (اِ.) آوازی که کشتی گیر به هنگام شروع کشتی - - آنگاه که دستی به بازو می‌زند - - برمی آورد و سپس دست حریف را می‌گیرد.

مچول

(مُ) (عا.)
۱- (ص.) کوچک و ظریف.
۲- خوشگل، زیبا.

مچک

(مَ چَ) (اِ.) عدس، ماش.

مچیدن

(مَ دَ) (مص ل.) خرامیدن، از روی ناز راه رفتن.

مژ

(مُ) (اِ.) بخاری است تیره نزدیک به زمین ؛ میغ.

مژده

(مُ دِ) (اِ.) بشارت، خبرخوش.

مژدگانی

(مُ دِ) (اِ.)
۱- نوید.
۲- پول یا هدیه‌ای که به آورنده خبر خوش می‌دهند.


دیدگاهتان را بنویسید