دیوان حافظ – چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد، عزمِ سرِ کویِ یار خواهم کرد
نفس به بویِ خوشش مُشکبار خواهم کرد

به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد
بِطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثارِ خاکِ رهِ آن نگار خواهم کرد

چو شمعِ صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد

به یادِ چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنایِ عهدِ قدیم استوار خواهم کرد

صبا کجاست؟ که این جانِ خون گرفته چو گُل
فدای نَکهَتِ گیسویِ یار خواهم کرد

نفاق و زَرق نبخشد صفایِ دل حافظ
طریقِ رندی و عشق اختیار خواهم کرد





  مقدمه شاهنامه فردوسی
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چگونه شاد شود اندرون غمگینم
به اختیار که از اختیار بیرون است
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

ملوک

(مُ) [ ع. ] (اِ.) جِ ملک ؛ پادشاهان.

ملوک الطوایفی

(مُ کُ طَّ یِ) [ ع. ] (اِمر.) فرمانروایی مالکین بزرگ و سران هر منطقه بر رعایا و مردم آن منطقه.

ملوکانه

(مُ نِ) [ ع - فا. ] (ص.) شاهانه، پادشاهانه.

ملچخ

(مِ چَ) (اِ.) سنگی که در فلاخن گذارند و پرتاب کنند.

ملک

(مَ لَ) [ ع. ] (اِ.) فرشته. ج. ملایک، ملایکه.

ملک

(مَ لِ) [ ع. ] (اِ.) پادشاه، صاحب ملک. ج. ملوک.

ملک

(مُ) [ ع. ] (اِ.)
۱- پادشاهی.
۲- بزرگی، عظمت.

ملک

(مِ) [ ع. ]
۱- (اِ.) آنچه در تصرف شخص باشد.
۲- زمین متعلق به شخص.

ملک الموت

(مَ لَ کُ لْ مَ) [ ع. ] (اِ.) عزراییل، فرشته‌ای که جان انسان را می‌گیرد.

ملکات

(مَ لَ) [ ع. ] (اِ.) جِ ملکه.

ملکت

(مُ کَ) [ ع. ملکه ] (اِ.)
۱- پادشاهی، سلطنت.
۲- کشور، مملکت.

ملکت رانی

(~.) [ ع - فا. ] (حامص.) کشور - داری، سلطنت.

ملکه

(مَ لَ کِ) [ ع. ملکه ] (اِ.) سرعت ادراک و دریافت ذهن. ج. ملکات.

ملکه

(~.) [ ع. ملکه ] (اِ.)
۱- زن پادشاه، شهبانو.
۲- زنی که پادشاه باشد.
۳- زنی که نمونه بارز یک خصوصیت ظاهری یا باطنی است: ملکه عصمت، ملکه زیبایی و مانند آن.
۴- جنس ماده بالغ و بارور در جامعه حشره‌های اجتماعی (زنبور ...

ملکه شدن

(~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) بسیار خوب و دقیق در یاد و حافظه ماندن.

ملکوت

(مَ لَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- سلطه الهی و آسمانی.
۲- عالم فرشتگان.

ملکوک

(مَ) [ ع. ] (ص.)
۱- لکه دار.
۲- کنایه از: بدنام.

ملکیت

(مِ یَّ) [ ع. ] (مص جع.) ملک بودن (رابطه‌ای است مشروع میان مالک و مملوک و ملک).

ملی

(مَ لِ یّ) [ ع. ] (ص.) توانگر، توانا.

ملی

(مِ لّ) [ ع. ] (ص نسب.)
۱- آن چه مربوط به ملت و قوم باشد.
۲- طرفدار ملت، هوادار ملت.


دیدگاهتان را بنویسید