دیوان حافظ – چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

چو باد، عزمِ سرِ کویِ یار خواهم کرد
نفس به بویِ خوشش مُشکبار خواهم کرد

به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد
بِطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثارِ خاکِ رهِ آن نگار خواهم کرد

چو شمعِ صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد

به یادِ چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنایِ عهدِ قدیم استوار خواهم کرد

صبا کجاست؟ که این جانِ خون گرفته چو گُل
فدای نَکهَتِ گیسویِ یار خواهم کرد

نفاق و زَرق نبخشد صفایِ دل حافظ
طریقِ رندی و عشق اختیار خواهم کرد





  شاهنامه فردوسی - پاسخ نامه سام از منوچهر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست
بس حکایت‌های شیرین باز می‌ماند ز من
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

مسحور

(مَ) [ ع. ] (اِمف.) جادو شده، فریفته.

مسحوق

(مَ) [ ع. ] (اِمف.) ساییده شده، کوبیده شده.

مسحی

(مَ) (اِ.) نوعی کفش که صلحا و امرا در پا می‌کردند.

مسخ

(مَ) [ ع. ]
۱- (مص م.) وضع یا فرایند تبدیل موجودی به موجودی پست تر و زشت تر.
۲- (اِمص.) دگرگون سازی.

مسخر

(مُ سَ خَّ) [ ع. ] (اِمف.) تسخیر شده.

مسخر شدن

(~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) مغلوب شدن.

مسخر کردن

(~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م.) فتح کردن، تسخیر کردن.

مسخره

(مَ خَ رِ) [ ع. مسخره ] (اِ.) ریشخند، شوخی.

مسخرگی

(مَ خَ رِ) (حامص.) مسخره بودن، شوخی، استهزاء.

مسخط

(مَ سَ خَ) [ ع. ] (اِ.) آن چه موجب خشم و سخط گردد. ج. مساخط.

مسخن

(مَ سَ خِّ) [ ع. ] (اِفا.) گرم کننده، حرارت دهنده.

مسخوط

(مَ) [ ع. ] (اِمف.) ناخوش، منفور، مکروه.

مسد

(مَ سَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- ریسمانی از لیف یا پوست درخت خرما.
۲- ریسمان محکم.

مسدد

(مُ سَ دَّ) [ ع. ]
۱- (اِمف.) استوار شده، محکم شده.
۲- (ص.) مرد راست و درست.
۳- امر راست و درست و استوار.

مسدس

(مُ سَ دَّ) [ ع. ] (اِمف.) شش پهلو، شش ضلعی، شش تایی.

مسدود

(مَ) [ ع. ] (اِمف.)
۱- بسته شده.
۲- باز داشته شده.

مسرت

(مَ سَ رَّ) [ ع. مسره ] (اِ.) شادمانی، خوشی.

مسرجه

(مَ رَ جِ) [ ع. مسرجه ] (اِ.) چراغدان، چراغ پایه.

مسرح

(مَ رَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- چراگاه.
۲- تماشا - خانه.

مسرح

(مِ رَ) [ ع. ] (اِ.) آلتی که به وسیله آن موها را منظم و مرتب کنند، شانه.


دیدگاهتان را بنویسید