دیوان حافظ – چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت

چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت

چه لطف بود که ناگاه رَشحِهٔ قَلَمَت
حقوقِ خدمتِ ما عرضه کرد بر کرمت

به نوکِ خامه رقم کرده‌ای سلامِ مرا
که کارخانهٔ دوران مباد بی رَقَمَت

نگویم از منِ بی‌دل به سهو کردی یاد
که در حسابِ خرد نیست سهو بر قَلَمَت

مرا ذلیل مگردان به شکرِ این نعمت
که داشت دولتِ سرمد عزیز و محترمت

بیا که با سرِ زلفت قرار خواهم کرد
که گر سَرَم برود برندارم از قدمت

ز حالِ ما دلت آگه شود مگر وقتی
که لاله بردمد از خاکِ کشتگانِ غمت

روانِ تشنهٔ ما را به جرعه‌ای دریاب
چو می‌دهند زُلالِ خِضِر ز جامِ جَمَت

همیشه وقتِ تو ای عیسیِ صبا خوش باد
که جانِ حافظِ دلخسته زنده شد به دَمَت





  دیوان حافظ - خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

عشق داغی است که تا مرگ نیاید نرود
هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد
«سعدی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

یدک

(یَ دَ) [ تر. ] (اِ.)
۱- اسب زین کرده بدون سوار که پیشاپیش موکب پادشاهان و امرا حرکت می‌دادند.
۲- ابزار یا اسباب که ذخیره نگه دارند تا آن را به جای تباه شده آن نهند.

یدک کش

(~. کَ یا کِ) [ تر - فا. ] (ص فا.)
۱- آن که افسار یدک را در دست دارد و همراه برد.
۲- کسی که علاوه بر وظیفه خود مسئولیت وظیفه دیگری را نیز به عهده دارد.

یدکی

(یَ دَ) [ تر - فا. ] (ص.) قطعات اضافی که برای جایگزین کردن قطعات خراب شده یک دستگاه نگه داری می‌شود.

یر به یر شدن

(ی. ب. ی. شُ دَ) (مص ل.) بی حساب شدن، نه بدهکار بودن و نه طلبکار بودن.

یرا

(یَ) (اِ.) چین و شکن.

یراعه

(یَ عَ یا ع ِ) [ ع. یراعه ] (اِ.)
۱- گول و بد دل.
۲- شترمرغ ماده.
۳- بیشه نشیب، نیستان - ناک.
۴- کرم شب تاب.

یراق

(یَ) [ تر. ] (اِ.)
۱- ساز و برگ اسب.
۲- سلاح.

یراق کوبی

(~.) [ تر - فا. ] (حامص.) کوبیدن و نصب کردن یراق در و پنجره از قبیل قفل و لولا و دستگیره و مانند آن.

یرغو

(یَ) [ تر. ] (اِ.)
۱- عوارضی که برای رسیدگی به جرایم گرفته می‌شد (ایلخانان).
۲- سیاست.
۳- بازرسی، مجلس محاکمه.

یرقان

(یَ رَ) [ ع. ] (اِ.) بیماری زردی، نوعی بیماری که در اثر اختلالات کبد به وجود می‌آید.

یرلیغ

(یَ) [ تر. جغ. ] (اِ.) حکم و فرمان پادشاه. ؛ ~ خانی: فرمان پادشاه (ایلخانان و دوره‌های بعدی).

یرمغان

(یَ مَ) (اِ.) ارمغان، تحفه.

یرنداق

(یَ رَ) [ تر. ] (اِ.)
۱- روده.
۲- تسمه و دوال نرم و سفید.

یزدادی

(یَ) (اِمر.)
۱- قلیه و قیمه را گویند که بعد از پخته شدن تخم مرغ بر بالای آن ریزند.
۲- کوفته که در آن تخم مرغ پخته باشد.

یزدان

(یَ) [ په. ] (اِ.) خدا، خداوند.

یزنه

(یَ نِ) (اِ.) آیزنه ؛ شوهر خواهر.

یزک

(یَ زَ) (اِ.) پیش قراول، جلودار.

یسار

(یَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- طرف چپ.
۲- چهره‌ای که د یدن آن نحوست و شومی می‌آورد.

یساق

(یَ) [ تر - مغ. ] (اِ.)
۱- سیاست.
۲- فسق (سنگلاخ).
۳- ترتیب و ساختگی.

یساول

(یَ وُ) [ تر. ] (اِ.) جلودار، پیش قراول.


دیدگاهتان را بنویسید