دیوان حافظ – چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت

چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت

چه لطف بود که ناگاه رَشحِهٔ قَلَمَت
حقوقِ خدمتِ ما عرضه کرد بر کرمت

به نوکِ خامه رقم کرده‌ای سلامِ مرا
که کارخانهٔ دوران مباد بی رَقَمَت

نگویم از منِ بی‌دل به سهو کردی یاد
که در حسابِ خرد نیست سهو بر قَلَمَت

مرا ذلیل مگردان به شکرِ این نعمت
که داشت دولتِ سرمد عزیز و محترمت

بیا که با سرِ زلفت قرار خواهم کرد
که گر سَرَم برود برندارم از قدمت

ز حالِ ما دلت آگه شود مگر وقتی
که لاله بردمد از خاکِ کشتگانِ غمت

روانِ تشنهٔ ما را به جرعه‌ای دریاب
چو می‌دهند زُلالِ خِضِر ز جامِ جَمَت

همیشه وقتِ تو ای عیسیِ صبا خوش باد
که جانِ حافظِ دلخسته زنده شد به دَمَت





  شاهنامه فردوسی - تاخت كردن منوچهر بر سپاه تور
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چون موجهٔ سرابیم، در شوره‌زار عالم
کز بود بهره‌ای نیست، غیر از نمود ما را
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گذشت داشتن

(~. تَ) (مص ل.) بخشش داشتن.

گذشت کردن

(~. کَ دَ) (مص م.) عفو کردن، بخشیدن.

گذشتن

(گُ ذَ تَ) (مص ل.)
۱- گذر کردن، عبور کردن.
۲- سپری شدن.

گذشته

(گُ ذَ تِ) (ص مف.) رفته، سرآمده.

گذشتگان

(گُ ذَ تِ) (ص مر.) جِ گذشته، پیشینیان.

گر

(~.) (اِ.) کوه.

گر

(~.) [ په. ] (اِ.) از بیماری‌های پوستی که باعث خارش و سوزش پوست بدن می‌شود.

گر

(گَ) (حر رب. شرط.) مخفف اگر.

گر

(گُ) (اِ.) (عا.) شعله، زبانه آتش.

گر

(~.) [ په. ] (پس.)
۱- به آخر اسم معنی پیوندد و صفت فاعلی سازد: بیدادگر، کارگر.
۲- به آخر اسم ذات پیوندد و صیغه شغل سازد: آهنگر، درودگر.

گر گرفتن

(گُ. گِ رِ تَ) (مص ل.)
۱- (عا.) مشتعل شدن.
۲- مجازاً: بسیار خشمگین و تحریک شدن.

گرا

(گَ رّ) (اِ.)
۱- حجام، سرتراش، دلاک.
۲- بنده، غلام.

گراته

(گِ تَ یا تِ) (اِ.) (عا.) مانع پیشرفت کار، عایق، مشکل.

گراد

(گِ) [ معر. ] (اِ.) پارچه کهنه و پاره پاره.

گراد

(~.) [ فر. ] (اِ.) قوسی است معادل ۱۴۰۰ پیرامون دایره.

گراز

(گُ) [ په. ] (اِ.)
۱- خوک نر.
۲- بیل.

گراز

(~.)
۱- (اِمص.) رفتاری با ناز و تکبر.
۲- (اِ.) کوزه سرتنگ.
۳- بیل پهن و بزرگ که با آن زمین شیار کرده را هموار می‌کنند.

گرازان

(گُ)(ص فا.)خرامان، در حال خرامیدن.

گرازیدن

(گُ دَ) (مص ل.) خرامیدن، به ناز راه رفتن.

گراس

(گَ) (اِ.) تکه، نواله، لقمه.


دیدگاهتان را بنویسید