دیوان حافظ – چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت

چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت

چه لطف بود که ناگاه رَشحِهٔ قَلَمَت
حقوقِ خدمتِ ما عرضه کرد بر کرمت

به نوکِ خامه رقم کرده‌ای سلامِ مرا
که کارخانهٔ دوران مباد بی رَقَمَت

نگویم از منِ بی‌دل به سهو کردی یاد
که در حسابِ خرد نیست سهو بر قَلَمَت

مرا ذلیل مگردان به شکرِ این نعمت
که داشت دولتِ سرمد عزیز و محترمت

بیا که با سرِ زلفت قرار خواهم کرد
که گر سَرَم برود برندارم از قدمت

ز حالِ ما دلت آگه شود مگر وقتی
که لاله بردمد از خاکِ کشتگانِ غمت

روانِ تشنهٔ ما را به جرعه‌ای دریاب
چو می‌دهند زُلالِ خِضِر ز جامِ جَمَت

همیشه وقتِ تو ای عیسیِ صبا خوش باد
که جانِ حافظِ دلخسته زنده شد به دَمَت





  شاهنامه فردوسی - جنگ كاوس با شاه مازندران
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

به زیر دلق ملمع کمندها دارند
درازدستی این کوته آستینان بین
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

کلک

(کَ) (اِ.) بغل، آغوش.

کلک

(کَ لَ) (اِ.) پیزر، بردی.

کلکسیون

(کُ لِ یُ) [ فر. ] (اِ.) مجموعه.

کلکل

(~.) [ ع. ] (اِ.) سینه یا اندرون میانه سینه.

کلکم

(کُ کُ یا کَ کَ)
۱- منجنیق.
۲- قوس قزح.

کلکینه

(کُ نَ یا نِ) (ص نسب. اِمر.) مخمل دوخوابه را گویند و آن جنسی بود مشهور از قماش ابریشمی.

کلی

(کُ لِ) (ص نسب.)
۱- روستایی.
۲- جذام، خوره.

کلی

(کُ) (اِ.) = کولی: نوعی ماهی کوچک استخوانی و پر گوشت که در مرداب انزلی و بحر خزر فراوان است و آن را در حوض‌ها نگهداری کنند، رضراضی.

کلی

(کُ لّ یّ) [ ع. ] (ص نسب.)
۱- منسوب به کل، هر چیز که عمومیت داشته باشد، عمومی.
۲- در فارسی: عمده، زیاد.

کلیات

(کُ لّ یّ) [ ع. ] جِ کلیه.

کلیاس

(کِ) (اِ.)
۱- جلو خانه، درگاه، کریاس.
۲- مستراحی که بر بام خانه سازند و کاریز آن بر زمین باشد.

کلیاوه

(کَ وَ یا وِ) (ص.) کالیوه:
۱- نادان، احمق.
۲- سرگشته، گیج.
۳- کسی که گوشش نشنود، کر.

کلیت

(کُ لّ یَّ) [ ع. کلیه ] (مص جع.) کل بودن، تمامیت. مق. جزئیت.

کلیج

(کَ) = کلیچ. کلج. کلچ:
۱- (ص.) صاحب عجب، متکبر، خودستا.
۲- (اِ.) چرک، ریم.

کلید

(کِ یا کَ) [ یو. ] (اِ.)
۱- ابزاری که با آن قفل را باز و بسته کنند.
۲- وسیله‌ای برای قطع و وصل جریان الکتریسیته، وسایل برقی.
۳- علامتی که در سمت چپ خط‌های حاصل می‌گذارند تا نام نت‌ها از روی آن ...

کلید شدن

(~. شُ دَ) (مص ل.) بسته شدن، قفل شدن.

کلید کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.) (عا.) بند کردن به کسی، پیله کردن به کسی.

کلیددار

(~.) [ یو - فا. ] (ص فا.)
۱- کسی که کلید ساختمانی (سرای، بقعه متبرک) و مؤسسه‌ای در دست اوست، دربان.
۲- آن چه که دارای کلید باشد.

کلیز

(کِ) (اِ.) زنبور، خانه زنبور.

کلیزه

(کَ زِّ) (اِ.) سبوی آب.


دیدگاهتان را بنویسید