دیوان حافظ – پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود

پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود

پیش از اینَت بیش از این اندیشهٔ عُشّاق بود
مِهرورزیِ تو با ما شُهرهٔ آفاق بود

یاد باد آن صحبتِ شب‌ها که با نوشین لبان
بحثِ سِرِّ عشق و ذکرِ حلقهٔ عُشّاق بود

پیش از این کاین سقفِ سبز و طاقِ مینا بَرکِشند
مَنظَرِ چشمِ مرا ابرویِ جانان طاق بود

از دَمِ صبحِ ازل تا آخرِ شامِ ابد
دوستی و مِهر بر یک عهد و یک میثاق بود

سایهٔ معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

حُسنِ مَه رویانِ مجلس گرچه دل می‌بُرد و دین
بحثِ ما در لطفِ طبع و خوبیِ اخلاق بود

بر درِ شاهم گدایی نکته‌ای در کار کرد
گفت بر هر خوان که بِنْشَستَم خدا رزّاق بود

رشتهٔ تسبیح اگر بُگْسَست معذورم بدار
دستم اندر دامنِ ساقیِ سیمین ساق بود

در شبِ قدر ار صَبوحی کرده‌ام، عیبم مکن
سرخوش آمد یار و جامی بر کنارِ طاق بود

شعرِ حافظ در زمانِ آدم اندر باغِ خُلد
دفترِ نسرین و گُل را زینتِ اوراق بود



  شاهنامه فردوسی - گرفتن شاه هاماوران كاوس را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد
نیت خیر مگردان که مبارک فالیست
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آیینه بندان

(~. بَ)(اِمر.)آراستن در و دیوار خانه با نهادن آیینه‌های بسیار بر آن. آیینه - بندی نیز گویند.

آیینه خانه

(~. نِ) (اِمر.)اتاقی که آن را آیینه - کاری کرده باشند.

آیینه دار

(~.) (ص مر.)
۱- کسی که آیینه را در پیش عروس یا هر کس دیگر نگه دارد تا خود را در آن ببیند.
۲- سلمانی، آرایشگر.

آیینه دق

(~ء دِ) (اِمر.)
۱- آیینه‌ای که چهره انسان را زرد و نحیف نشان دهد.
۲- کنایه از: آدم عبوس و ترشرو.

آیینه سکندر

(~ء س ِ کَ دَ) (اِمر.) آیینه‌ای که ارسطو برای اسکندر ساخت و آن را بالای مناره اسکندریه نصب کرده بودند.

آیینه پیل

(~ء) (اِمر.)
۱- طبل یا دُهُل بزرگ که آن را بر پیل می‌نواختند.
۲- جرس و زنگی که بر پیل می‌آویختند.

آیینه کاری

(~.) (حامص.) (اِمر.) نوعی تزیین داخلی ساختمان، با چسباندن قطعه‌های کوچک آیینه به شکل‌های هندسی و گل و بته‌های مختلف.

آیینه کسی بودن

(~ء کَ. دَ) (مص ل.) به طور محض در همه حرکات مقلد کسی بودن و از خود ابتکاری نداشتن.

آییژ

(اِ.) شراره، شرر آتش.

ا

[ اَ ] (پیشوند) همزه ٔمفتوحه در زبانهای باستانی ما علامت سلب و نفی بوده

ائمه

(اَ ئِ مِّ) [ ع. ائمه ] (اِ.) جِ امام ؛ پیشوایان، سران. ؛~ اطهار امامان شیعه. ؛~ جماعت پیش نمازان. ؛~ُالاسماء هفت اسم اول خداوند که «اسماء الهی» نامیده می‌شوند و عبارتند از: حی، ...

اب

( اَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- پدر، ج. آباء.
۲- کشیش.

ابا

( اَ) [ په. ] (حر اض.) با، همراه.

ابا

( ~.) [ ع. ] (اِ.) پدر.

ابا

(اَ یا اِ) [ په. ] (اِ.) = وا: آش. به حذف همزه نیز خوانده می‌شود مانند: جوجه با، شوربا.

ابا

(اِ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) سرباز زدن، سر - پیچیدن.
۲- خودداری کردن.
۳- (اِمص.) سرکشی، نافرمانی.
۴- نخوت، تکبر.

ابا داشتن

(اِ. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) امتناع ورزیدن.

ابا کردن

(اِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل.) سرباز زدن، امتناع کردن.

ابابیل

(اَ) [ ع. ] (اِ.)۱ - دسته‌های پراکنده، دسته - دسته، گروه مرغان.
۲- پرستوها، چلچله‌ها.

اباتت

(اِ تَ) [ ع. اباته ] (مص ل.) = اباته: شب را در جایی گذراندن، شب را در جایی به سر بردن، بیتوته کردن.


دیدگاهتان را بنویسید