دیوان حافظ – پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد

پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد

پیرانه سَرَم عشقِ جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بِنَهفتم به درافتاد

از راهِ نظر مرغِ دلم گشت هواگیر
ای دیده نگه کن که به دامِ که درافتاد

دردا که از آن آهوی مُشکینِ سیه چشم
چون نافه بسی خونِ دلم در جگر افتاد

از رهگذرِ خاکِ سرِ کویِ شما بود
هر نافه که در دستِ نسیمِ سحر افتاد

مژگانِ تو تا تیغِ جهانگیر برآورد
بس کشتهٔ دل زنده که بر یکدِگر افتاد

بس تجربه کردیم در این دیرِ مکافات
با دُردکشان هر که درافتاد برافتاد

گر جان بدهد سنگِ سیه، لعل نگردد
با طینتِ اصلی چه کُند، بدگهر افتاد

حافظ که سرِ زلفِ بتان دست کشش بود
بس طُرفه حریفیست کَش اکنون به سر افتاد







  شاهنامه فردوسی - داستان ضحاك با كاوه آهنگر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدی ای دل كه غم عشق دگر بار چه كرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه كرد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

اخوان المسلمین

(اِ خْ نُ لْ مُ سْ لِ) [ ع. ] (اِمر.) نام جمعیتی که توسط حسن البنا در سال ۱۹۲۸ در مصر بوجود آمد و هدف آن احیای شعائر دین و ایجاد وحدت اسلامی بود. این جنبش در سال ...

اخوانیات

(اِ یّ) [ ع. ] (ص نسب.) جِ اخوانیه ؛ نامه‌های دوستانه.

اخوت

(اُ خُ وَّ) [ ع. ]
۱- (مص ل.) برادر شدن، دوست شدن.
۲- (اِمص.) برادری.

اخوی

(اَ خَ) [ ازع. ] (اِ.) برادر.

اخوین

(اَ خَ وَ) [ ع. ] (اِ.) تثنیه اَخ، دو برادر.

اخچه

(اَ چِ) [ تر. ] (اِ.) = اقچه. آقچه:
۱- ریزه زر.
۲- سکه زر و مهر درم از زر و نقره.
۳- مطلق زر و سیم.
۴- روپیه.

اخگر

(اَ گَ) (اِ.) پاره آتش، شراره، جرقه.

اخیار

(اَ) [ ع. ] (ص.) جِ خیر؛ نیکان، برگزیدگان.

اخیر

( اَ) [ ع. ] (ص.) پسین، بازپسین، آخری.

اخیراً

(اَ رَ نْ) [ ع. ] (ق.) در آخر، به تازگی، جدیداً.

اخیه

(اَ یَّ) [ ع. ] (اِ.) آخیه، میخ آخور، ریسمان یا قلاب‌هایی که در طویله کنار آخور نصب می‌کنند و چهارپایان را به آن‌ها می‌بندند. ج. اواخی یا اخایا.

ادا

( اَ) [ ع. اداء ]
۱- (مص م.) به جا آوردن، پرداختن دینی که بر شخص فرض و لازم است.
۲- (اِ.) ناز، کرشمه.
۳- رمز، اشاره.
۴- (عا.) حرکات مسخره و بیهوده.
۵- تقلید.

ادا

اصول (~. اُ) (اِمر.) ناز و کرشمه، نمودن کراهت و جز آن.

ادا اطوار

(~. اَ) (اِمر.)
۱- شکلک سازی.
۲- تقلید در آوردن.

اداء

( اَ) [ ع. ] (مص م.) به جا آوردن، انجام دادن.

ادات

( اَ) [ ع. ] (اِ.) افزار، ابزار، آلت، وسیله.

اداره

(اِ رِ) [ ع. اداره ]
۱- (مص م.) نظام دادن، گرداندن کار.
۲- (اِ.) بخشی از هر وزارتخانه که مسئولیت انجام دادن بخشی از کارهای دولتی را به عهده دارد.

اداره بازی

(~.) [ ع - فا. ] (حامص. اِمر.) تشریفات اداری، فرمالیته.

اداری

( اِ) [ ع - فا. ] (ص نسب.)
۱- منسوب به اداره، وابسته به اداره.
۲- آن که در اداره کار کند.

ادام

( اِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- خورش، نان خورش، قاتق، اِبا.
۲- پیشوای قوم.
۳- موافق و سازگار.


دیدگاهتان را بنویسید