دیوان حافظ – واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

چون به خلوت می‌روند آن کارِ دیگر می‌کنند

مشکلی دارم، زِ دانشمندِ مجلس بازپرس

توبه‌فرمایان، چرا خود توبه کم‌تر می‌کنند؟

گوییا باور نمی‌دارند روزِ داوری

کاین همه قَلب و دَغَل در کارِ داور می‌کنند

یا رب این نُودولَتان را با خَرِ خودْشان نشان

کاین همه ناز از غلامِ تُرک و اَسْتَر می‌کنند

ای گدای خانِقَه، بَرْجَه که در دِیرِ مُغان

می‌دهند آبی که دل‌ها را توانگر می‌کنند

حُسنِ بی‌پایان او، چندان که عاشق می‌کُشد

زمرهٔ دیگر به عشق از غیب سَر بَر می‌کنند

بر درِ می‌خانهٔ عشق ای مَلَک، تسبیح گوی

کاَندر آن جا، طینَتِ آدم مُخَمَّر می‌کنند

صبح‌دم از عرش می‌آمد خروشی، عقل گفت

قُدسیان گویی که شعرِ حافظ از بَر می‌کنند


  دیوان حافظ - دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

عشق تو نهال حیرت آمد
وصل تو کمال حیرت آمد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

برش

(بُ) [ روس. ] (اِ.) خوراک آبداری از گوشت، کلم، چغندر و احیاناً هویج. نوعی سوپ روسی.

برش کار

(بُ رِ) (ص. اِ.) کسی که کارش بریدن قطعه‌های مصالح اعم از پارچه، آهن، نایلون و همانند آن در اندازه‌های مناسب برای تولیدی‌ها باشد.

برشتن

(بِ رِ تَ) [ په. ] (مص م.)
۱- بریان کردن.
۲- پختن.

برشته

(بِ رِ تِ) (ص مف.)
۱- بریان شده.
۲- تف داده، بو داده.
۳- پخته.

برشتوک

(بِ رِ) (اِ.) نوعی شیرینی که از آرد سرخ شده، روغن، شکر و بعضی مواد دیگر تهیه می‌شود.

برشدن

(بَ. شُ دَ) (مص ل.) بالا رفتن.

برشده

(~. شُ دِ) (ص مف.) بالا رفته، بلند شده.

برشمردن

(~. ش ِ مُ دَ) (مص م.)
۱- شماره کردن، حساب کردن.
۲- صدا زدن، مخاطب قرار دادن.

برشکستن

(بَ. ش ِ کَ تَ)
۱- (مص ل.) دوری کردن، روی برتافتن.
۲- (مص م.) شمردن، حساب کردن.

برشکفتن

(~. ش ِ کُ تَ) (مص ل.) کنایه از: شادمان شدن، به هیجان آمدن.

برص

(بَ رَ) [ ع. ] (اِ.) پیسی، پیسگی، کک و سفیدی که در بدن ظاهر شود.

برصاء

(بَ) [ ع. ] (ص.) مؤنث ابرص ؛ زنی که به بیماری پیسی دچار باشد.

برطرف

(بَ طَ رَ) [ فا - ع. ] (ص.) از میان رفته، ناپدید شده.

برعمیاء

(بَ عَ) [ فا - ع. ] (ق مر.) کورکورانه.

برعکس

(بَ عَ) [ فا - ع. ] (ق مر.) برخلاف، به عکس آن چه گفته شد.

برغ

(بَ) (اِ.) بندی باشد که از چوب و خاشاک و خاک و گل در برابر آب ببندند، سد، برغاب. ورغ و وارغ نیز گویند.

برغست

(بَ غَ) (اِ.) گیاهی است خودرو و بیابانی با گل‌های ریز و سفید مانند اسفناج که در پختن بعضی از خوراک‌ها بکار می‌رود. ورغست، بلغست، پژند و مچه و هنجمک هم گویند.

برغلانیدن

(بَ غَ دَ) (مص م.) = ورغلانیدن: برانگیختن، تحریض کردن.

برغمان

(بَ غَ) (اِ.) مار بزرگ، اژدها.

برغندان

(بَ غَ) (اِ.)
۱- جشن و مهمانی که در روزهای آخر ماه شعبان برپا کنند.
۲- شرابی که در روزهای آخر ماه شعبان می‌خوردند و تا اول شوال از نوشیدن آن پرهیز می‌کردند.


دیدگاهتان را بنویسید