دیوان حافظ – همای اوج سعادت به دام ما افتد

همای اوج سعادت به دام ما افتد

همایِ اوجِ سعادت به دامِ ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد

حباب‌وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز رویِ تو عکسی به جامِ ما افتد

شبی که ماهِ مراد از افق شود طالع
بُوَد که پرتوِ نوری به بامِ ما افتد

به بارگاهِ تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاقِ مجالِ سلامِ ما افتد؟

چو جان فدای لبش شد خیال می‌بستم
که قطره‌ای ز زلالش به کامِ ما افتد

خیالِ زلفِ تو گفتا که جان وسیله مساز
کز این شکار، فراوان به دامِ ما افتد

به ناامیدی از این در مرو، بزن فالی
بُوَد که قرعهٔ دولت به نامِ ما افتد

ز خاکِ کوی تو هر گَه که دَم زند حافظ
نسیمِ گلشن جان در مشامِ ما افتد







  دیوان حافظ - بیا که قصر امل سخت سست‌بنیادست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیست
آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آب رز دادن

(~ رَ. دَ) (مص م.)
۱- شراب نوشاندن.
۲- زهرآب دادن.

دیدگاهتان را بنویسید