دیوان حافظ – همای اوج سعادت به دام ما افتد

همای اوج سعادت به دام ما افتد

همایِ اوجِ سعادت به دامِ ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد

حباب‌وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز رویِ تو عکسی به جامِ ما افتد

شبی که ماهِ مراد از افق شود طالع
بُوَد که پرتوِ نوری به بامِ ما افتد

به بارگاهِ تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاقِ مجالِ سلامِ ما افتد؟

چو جان فدای لبش شد خیال می‌بستم
که قطره‌ای ز زلالش به کامِ ما افتد

خیالِ زلفِ تو گفتا که جان وسیله مساز
کز این شکار، فراوان به دامِ ما افتد

به ناامیدی از این در مرو، بزن فالی
بُوَد که قرعهٔ دولت به نامِ ما افتد

ز خاکِ کوی تو هر گَه که دَم زند حافظ
نسیمِ گلشن جان در مشامِ ما افتد







  دیوان حافظ - کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

از ته دل هیچ کس صائب درین بستانسرا
خنده‌ای چون غنچهٔ تصویر نتوانست کرد
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

گشاد

(گُ)
۱- (ص.) پهن، فراخ. مق تنگ.
۲- دارای پهنا، قطر، گنجایش، ظرفیت یا وسعت بیش از حد معمول.
۳- (اِمص.) رها کردن تیر از شست.
۴- فتح، تسخیر.
۵- گشایش.
۶- حمله.
۷- (ق.) با فاصله از یکدیگر.
۸- (عا.) آن که تن به کار نمی‌دهد، تنبل.

دیدگاهتان را بنویسید