دیوان حافظ – همای اوج سعادت به دام ما افتد

همای اوج سعادت به دام ما افتد

همایِ اوجِ سعادت به دامِ ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد

حباب‌وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز رویِ تو عکسی به جامِ ما افتد

شبی که ماهِ مراد از افق شود طالع
بُوَد که پرتوِ نوری به بامِ ما افتد

به بارگاهِ تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاقِ مجالِ سلامِ ما افتد؟

چو جان فدای لبش شد خیال می‌بستم
که قطره‌ای ز زلالش به کامِ ما افتد

خیالِ زلفِ تو گفتا که جان وسیله مساز
کز این شکار، فراوان به دامِ ما افتد

به ناامیدی از این در مرو، بزن فالی
بُوَد که قرعهٔ دولت به نامِ ما افتد

ز خاکِ کوی تو هر گَه که دَم زند حافظ
نسیمِ گلشن جان در مشامِ ما افتد







  دیوان حافظ - یارم چو قدح به دست گیرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

از هوس ها دور باش و از خدا غافل مباش
زانكه نبود جز خدا اندر دو گیتی یاوری
«ناشناس»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آذرگشنسپ

(~. گُ نَ) (اِمر.) یکی از سه آتشکده بزرگ عهد ساسانی که در شیز آذربایجان قرار داشت.

آذرگون

(~.) (ص مر.) نک آذریون.

آذری

(ذَ) (ص نسب.) منسوب به آذر، آتشی.

آذری

(~.)(ص نسب.)
۱- اهل آذربایجان.
۲- نام زبان قدیم سکنه آذربایجان.

آذرین

(~.)(ص نسب.)۱ - آتشین.
۲- سنگ -‌های آتشفشانی.

آذریون

(~.)
۱- (ص مر.) آذرگون، آتش رنگ.
۲- (اِمر.) نوعی شقایق که کنارش سرخ و میانش سیاه باشد.

آذوقه

(قِ) (اِ.) نک آزوقه.

آذین

(اِ.)
۱- زیب، زینت، آرایش.
۲- رسم، قاعده، قانون.

آذین بستن

(بَ تَ) (مص م.) زینت کردن دکان و بازارها در روزهای جشن و شادمانی.

آر

۱ - (اسم فاعل) پسوند فاعلی و آن به آخر مصدر مرخم = سوم شخص مفرد ماضی پیوندد و صفت فاعلی را سازد: خریدار، پرستار، فرماندار.
۲- پسوند مفعولی (اسم مفعول) گرفتار، کشتار.
۳- پسوند اسم مصدر و آن در اصل «تار» ...

آر

[ فر. ] (اِ.) واحد مقیاس سطح برابر با ۱۰۰ مترمربع.

آر. پی. جی

[ انگ. R.P.G ] (اِ.) نوعی موشک - انداز کوچک ضد تانک.

آرا

[ ع. آراء ] (اِ.) جِ رأی ؛ رأی‌ها، اندیشه‌ها.

آرا (ی)

(ری. اِفا.) در ترکیبات به جای «آراینده» آید: بزم آرا، جهان آرا، صف آرا.

آراستن

(تَ) [ په. ] (مص م.)
۱- زینت دادن، زیور کردن.
۲- نظم دادن.
۳- آماده کردن.
۴- قصد کردن.
۵- مجهّز کردن (سپاه).
۶- هماهنگ کردن (موسیقی).
۷- غنی کردن، بی نیاز کردن.
۸- گماشتن، مأمور کردن.
۹- منقش کردن.
۱۰ - آباد کردن، معمور کردن. ...

آراسته

(تِ)
۱- (ص مف.) مزیُن، زینت شده.
۲- منظّم.
۳- (ص.) آماده، مهیّا.
۴- آهستگی، درنگ.
۵- آسایش، راحتی.
۶- خاموشی، سکوت.
۷- امن، امان.
۸- بستر، خوابگاه.
۹- جایگاه، مقام.
۱۰ - جای خلوت.
۱۱ - (ق.) آهسته، به تأنی.
۱۲ - اطمینان خاطر.

آرام

۱ - (اِ.) قرار، سکون.
۲- درنگ.
۳- آسایش، راحتی.
۴- (ص.)ساکت، خاموش.
۵- امن.
۶- (ق.) به آهستگی.

آرام بخش

(بَ) (ص فا.) تسکین دهنده، مسکن.

آرامانیدن

(دَ) (مص م.)
۱- آرام کردن.
۲- مطمئن کردن.
۳- سکونت دادن، اسکان.

آرامش

(مِ)
۱- (اِمص.) آرامیدن.
۲- وقار، سنگینی.
۳- (اِ.) خواب کوتاه و سبک.
۴- فراغت، آسایش.
۵- صلح وآشتی.
۶- سکون.


دیدگاهتان را بنویسید