دیوان حافظ – همای اوج سعادت به دام ما افتد

همای اوج سعادت به دام ما افتد

همایِ اوجِ سعادت به دامِ ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد

حباب‌وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز رویِ تو عکسی به جامِ ما افتد

شبی که ماهِ مراد از افق شود طالع
بُوَد که پرتوِ نوری به بامِ ما افتد

به بارگاهِ تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاقِ مجالِ سلامِ ما افتد؟

چو جان فدای لبش شد خیال می‌بستم
که قطره‌ای ز زلالش به کامِ ما افتد

خیالِ زلفِ تو گفتا که جان وسیله مساز
کز این شکار، فراوان به دامِ ما افتد

به ناامیدی از این در مرو، بزن فالی
بُوَد که قرعهٔ دولت به نامِ ما افتد

ز خاکِ کوی تو هر گَه که دَم زند حافظ
نسیمِ گلشن جان در مشامِ ما افتد







  شاهنامه فردوسی - درمان كردن ضحاك
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

نثار بوسهٔ او نقد جان چرا نکنم؟
که تا رسیده به لب، جان به لب رسیده مرا
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

گرمسیر

(~.) (اِمر.) جایی که آب و هوای آن گرم است.

گرمک

(گَ مَ) (اِ.)
۱- نوعی خربزه که پیش رس است و دارای پوست زرد و سفید مایل به زرد می‌باشد. شکلش شلغمی و یا متمایل به کروی است. معمولاً نرم تر از خربزه ولی بی مزه تر از آن است.
۲- باقلای ...

گرمی نمودن

(~. نُ یا نَ دَ)(مص ل.)مهربانی کردن.

گرنج

(گُ رِ) (اِ.)
۱- چین، شکن.
۲- کنج، گوشه، بیغوله.

گرنجار

(گُ رِ) (اِمر.) برنجزار، شالیزار.

گرنگ

(گُ رَ) (اِ.) = کرنگ:
۱- لشکرگاه.
۲- میدان جنگ.

گره

(گَ رَ) [ معر. ] (اِ.) ظرف آب، سبو.

گره

(گِ رِ) (اِ.) واحد طول قدیم مساوی ۱۱۶ ذرع.

گره

(گِ رَ یا رِ) [ په. ] (اِ.)
۱- پیچیدگی و درهم شدگی نخ و ریسمان یا چیز دیگر.
۲- برآمدگی‌هایی از ساقه که برگ‌ها روی آن قرار دارند.
۳- مشکل، گرفتاری. ؛ ~بر ابرو زدن کنایه از: رو ترش ...

گره خوردن

(~. خُ دَ) (مص ل.)
۱- گره به وجود آمدن.
۲- کنایه از: بروز مشکل و مانع در کار.

گره گشا

(~. گُ) (ص فا.) دارای توانایی یا امکان حل مشکل.

گره گیر

(~.) (ص.) مجعد، پُرپیچ و تاب.

گرو

(گِ) (اِ.) کوزه سفالین که آن را لعاب کاشی دهند.

گرو

(گِ رُ) (اِ.) رهن، شرط.

گرو بردن

(~. بُ دَ) (مص ل.) پیروز شدن در شرط بندی.

گرو بستن

(~. بَ تَ) (مص ل.) شرط بستن.

گروس

(گُ) (اِ.) موی پیچه. موی باف زنان.

گروس

(~.) (اِ.) چرک جامه و بدن، ریم.

گروش

(گِ رَ وِ) (اِمص.) ایمان آوردن.

گرونده

(گِ رَ وَ دِ) (ص فا.) مؤمن، متدین، معتقد.


دیدگاهتان را بنویسید