دیوان حافظ –  هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

هر که شد مَحرمِ دل در حرمِ یار بِمانْد
وان که این کار ندانست در انکار بِمانْد

اگر از پرده برون شد دلِ من عیب مکن
شُکرِ ایزد که نه در پردهٔ پندار بِمانْد

صوفیان واسِتَدَنْد از گروِ مِی همه رَخْت
دلقِ ما بود که در خانهٔ خَمّار بِمانْد

محتسب شیخ شد و فِسقِ خود از یاد بِبُرد
قصّهٔ ماست که در هر سرِ بازار بِمانْد

هر مِیِ لعل کز آن دستِ بلورین سِتَدیم
آبِ حسرت شد و در چشمِ گهربار بِمانْد

جز دلِ من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بِمانْد

گشت بیمار که چون چشمِ تو گردد نرگس
شیوهٔ تو نَشُدَش حاصل و بیمار بِمانْد

از صدایِ سخنِ عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبدِ دَوّار بِمانْد

داشتم دلقی و صد عیبِ مرا می‌پوشید
خرقه رهنِ مِی و مطرب شد و زُنّار بِمانْد

بر جمالِ تو چنان صورتِ چین حیران شد
که حدیثش همه‌جا در در و دیوار بِمانْد

به تماشاگَهِ زلفش دلِ حافظ روزی
شد که بازآید و جاوید گرفتار بِمانْد



  شاهنامه فردوسی - بند كردن فريدون ضحاك را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چارده ساله بتی چابک شیرین دارم
که به جان حلقه به گوش است مه چاردهش
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آب لیمو

[ فا - سنس. ] (اِمر.) آبی که از فشردن لیمو ترش به دست می‌آید.

آب مروارید

(مُ) (اِمر.) نوعی بیماری چشم که بر اثر پیری یا بیماری یا ضربه، عدسی چشم تیره شود.

آب معدنی

(مَ دَ) (اِمر.) آبی که از زمین جوشد و دارای گوگرد و املاح دیگر است.

آب میوه گیری

(وِ)
۱- (اِ.) دستگاهی که با آن آب میوه را می‌گیرند.
۲- (حامص.) کشیدن آب میوه‌ها.

آب نبات

(نَ) (اِمر.) نوعی شیرینی که با شیره شکر سازند. ؛ ~ چوبی آب نبات مخصوص کودکان که معمولاً دسته چوبی یا پلاستیکی دارد. ؛ ~ قیچی آب نباتی که پیش از سرد شدن آن را به ...

آب نشاط

(بِ نَ) [ فا - ع. ] (اِمر.) منی.

آب نما

(نَ) (اِمر.)
۱- حوض یا جوی آب در خانه یا باغ که نمایان باشد.
۲- سراب.

آب نکشیده

(نَ کِ دِ) (ص مر.)۱ - بد و زشت.
۲- نامفهوم.

آب و رنگ

(بُ رَ)
۱- (اِمر.) پرده‌ای که با آب و رنگ نقاشی شده باشد.
۲- (ص مر.) (کن.) شادابی چهره.

آب و هوا

(بُ هَ) [ فا - ع. ] (اِمر.) مجموع آثار جوّی اعم از سرماو گرما در یک شهر یا ناحیه.

آب و گل

(بُ گِ) (اِمر.)
۱- بنا، ساختمان.
۲- زمین، ملک. ؛ از ~ درآمدن کنایه از: به سن رشد و بلوغ رسیدن.

آب ورز

(وَ) (ص فا.)
۱- شناگر.
۲- غواص.
۳- ملاح.

آب پا

(اِفا.) میرآب، کسی که در تقسیم آب نظارت کند.

آب پاش

(اِمر.) آلتی دسته دار و سر پهن و سوراخ سوراخ برای آب دادن به گیاهان.

آب پاشان

(بْ) (اِمر.) نک آبریزگان.

آب پز

(پَ)(اِمر.)آنچه که در آب ساده و بی - روغن پخته شده باشد.

آب پشت

(بِ پُ) (اِمر.) منی، آب مرد.

آب پیکر

(پِ یْ کَ) (اِمر.)
۱- ستاره، کوکب.
۲- روشنایی صور فلکی.

آب چرا

(چَ) (اِمر.)
۱- ناشتایی، غذای اندک.
۲- خوراک وحوش و طیور.

آب چشم

(بِ چَ) (اِمر.) اشک، سرشک.


دیدگاهتان را بنویسید