دیوان حافظ – هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد

هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد

هر آن کو خاطرِ مجموع و یارِ نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولتْ همنشین دارد

حریمِ عشق را درگَه، بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد، که جان در آستین دارد

دهانِ تَنگِ شیرینش، مگر مُلکِ سلیمان است
که نقشِ خاتمِ لعلش، جهان زیرِ نگین دارد

لبِ لعل و خطِ مشکین، چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبرِ خود را، که حُسنش آن و این دارد

به خواری منگر ای مُنعِم، ضعیفان و نحیفان را
که صدرِ مجلسِ عشرت، گدای رهنشین دارد

چو بر رویِ زمین باشی، توانایی غنیمت دان
که دوران، ناتوانی‌ها بسی زیرِ زمین دارد

بلاگردانِ جان و تن، دعایِ مستمندان است
که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد؟

صبا از عشقِ من رمزی، بگو با آن شهِ خوبان
که صد جمشید و کیخسرو، غلامِ کمترین دارد

و گر گوید نمی‌خواهم، چو حافظ عاشقِ مفلس
بگوییدش که سلطانی، گدایی همنشین دارد









  دیوان حافظ - کنون که بر کف گل جام باده صاف است
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

برج

(بُ) [ ع. ] (اِ.)
۱- جای بلندی که برای نگهبانی عمارت و قلعه درست کنند.
۲- قلعه، د ژ.
۳- هر یک از دوازده برج منطقه البروج که خورشید هر ماه در یکی از آن‌ها قرار می‌گیرد:
۱- حمل (فروردین).
۲- ثور(اردیبهشت).
۳- جوزا (خرداد).
۴- سرطان (تیر).
۵- اسد (مرداد).
۶- سنبله (شهریور).
۷- میزان (مهر).
۸- عقرب (آبان).
۹- قوس (آذر).
۱۰ - جدی (دی).
۱۱ - دلو (بهمن).
۱۲ - حوت (اسفند). ج. بروج، ابراج.

دیدگاهتان را بنویسید