دیوان حافظ – هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد

هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد

هر آن کو خاطرِ مجموع و یارِ نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولتْ همنشین دارد

حریمِ عشق را درگَه، بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد، که جان در آستین دارد

دهانِ تَنگِ شیرینش، مگر مُلکِ سلیمان است
که نقشِ خاتمِ لعلش، جهان زیرِ نگین دارد

لبِ لعل و خطِ مشکین، چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبرِ خود را، که حُسنش آن و این دارد

به خواری منگر ای مُنعِم، ضعیفان و نحیفان را
که صدرِ مجلسِ عشرت، گدای رهنشین دارد

چو بر رویِ زمین باشی، توانایی غنیمت دان
که دوران، ناتوانی‌ها بسی زیرِ زمین دارد

بلاگردانِ جان و تن، دعایِ مستمندان است
که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد؟

صبا از عشقِ من رمزی، بگو با آن شهِ خوبان
که صد جمشید و کیخسرو، غلامِ کمترین دارد

و گر گوید نمی‌خواهم، چو حافظ عاشقِ مفلس
بگوییدش که سلطانی، گدایی همنشین دارد









  شاهنامه فردوسی - آفرینش آفتاب
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب
که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

چاپ

[ هند. ] (اِ.) نقش کردن نوشته‌ها و تصاویر روی کاغذ به وسیله ماشین‌های ویژه این کار، طبع. ؛~ سنگی طبع نوشته‌ها و غیره به وسیله تحریر بر روی صفحه مخصوص و انعکاس آن بر روی کاغذ. ؛~ سربی طبع نوشته‌ها و غیره به وسیله حروف سربی. ؛~ مسطح طبع نوشته‌ها به وسیله حروف چاپی. ؛~ سیلک نوعی طریقه چاپ بر روی مقوا، چرم، پارچه و مانند آن بااستفاده از پارچه ابریشمی (ارگاندی). ؛~ افست نوعی طریقه چاپ توسط زینگ.

دیدگاهتان را بنویسید