دیوان حافظ – هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد

هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد

هر آن کو خاطرِ مجموع و یارِ نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولتْ همنشین دارد

حریمِ عشق را درگَه، بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد، که جان در آستین دارد

دهانِ تَنگِ شیرینش، مگر مُلکِ سلیمان است
که نقشِ خاتمِ لعلش، جهان زیرِ نگین دارد

لبِ لعل و خطِ مشکین، چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبرِ خود را، که حُسنش آن و این دارد

به خواری منگر ای مُنعِم، ضعیفان و نحیفان را
که صدرِ مجلسِ عشرت، گدای رهنشین دارد

چو بر رویِ زمین باشی، توانایی غنیمت دان
که دوران، ناتوانی‌ها بسی زیرِ زمین دارد

بلاگردانِ جان و تن، دعایِ مستمندان است
که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد؟

صبا از عشقِ من رمزی، بگو با آن شهِ خوبان
که صد جمشید و کیخسرو، غلامِ کمترین دارد

و گر گوید نمی‌خواهم، چو حافظ عاشقِ مفلس
بگوییدش که سلطانی، گدایی همنشین دارد









  دیوان حافظ - یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند
که به بالای چمان از بن و بیخم برکند
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

دانشمند

(~. مَ) (ص مر.) = دانشومند: عالم، دانا.

دانشنامه

(~. مِ) (اِمر.)
۱- گواهی نامه‌ای که به دانشجو، پس از اتمام دانشکده داده می‌شود.
۲- دایره المعارف.

دانشور

(~. وَ) (ص مر.) دانشمند.

دانشومند

(نِ مَ) (ص مر.) دانشمند، عالم، دانا، دانشور.

دانشکده

(~. کَ دِ) (اِمر.)
۱- محل دانش.
۲- هر یک از شعب دانشگاه، دانشکده ادبیات، دانشکده پزشکی.

دانشگاه

(~.) (اِمر.)
۱- جای دانش، محل تعلیم و تعلم دانش.
۲- مؤسسه علمی وسیع شامل چند دانشکده و مؤسسه.

دانشگر

(~. گَ) (ص فا.) دانشمند، دانا.

دانشی

(نِ) [ په. ] (ص نسب.) دانا، دانشمند.

دانشیار

(نِ) (اِمر.) معاون استادِ دانشگاه.

دانق

(نِ) [ معر. ] (اِ.) یک ششم درهم.

داننده

(نَ دِ یا دَ) (ص فا.)
۱- واقف، آگاه.
۲- عالم، بامعرفت. ج. دانندگان.

دانه

(نِ) [ په. ] (اِ.)
۱- هسته میوه.
۲- یک عدد از غله، حب.

دانه دانه

(~. ~.)(اِمر.)یکایک، یکی یکی، هر یک پس از دیگری. دانه کردن (~. کَ دَ) (مص م.) پراکنده کردن.

دانک

(نَ) [ په. ] (اِ.)
۱- هر نوع دانه.
۲- آشی که با گندم و جو و ماش و عدس و مانند آنها پزند.

دانگ

(نْ) [ په. ] (اِ.) بخش، بهره، حصه، قسمی از چیزی، یک ششم چیزی.

دانگانه

(نِ) (اِمر.)
۱- پولی که در یک گردش دسته جمعی از افراد گروه گرفته می‌شود.
۲- چیزی که یک ششم دانگ بیارزد.

دانگاه

(اِ.) کالا، ابزار.

دانی

(اِفا. ص.) نزدیک ؛ ج. دناه (دنات).

دانی

[ ع. ] (ص.) پست، فرومایه.

داه

(اِ.)
۱- دایه.
۲- پرستار.
۳- زن باردار.


دیدگاهتان را بنویسید