دیوان حافظ – هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد

هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد

هر آن کو خاطرِ مجموع و یارِ نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولتْ همنشین دارد

حریمِ عشق را درگَه، بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد، که جان در آستین دارد

دهانِ تَنگِ شیرینش، مگر مُلکِ سلیمان است
که نقشِ خاتمِ لعلش، جهان زیرِ نگین دارد

لبِ لعل و خطِ مشکین، چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبرِ خود را، که حُسنش آن و این دارد

به خواری منگر ای مُنعِم، ضعیفان و نحیفان را
که صدرِ مجلسِ عشرت، گدای رهنشین دارد

چو بر رویِ زمین باشی، توانایی غنیمت دان
که دوران، ناتوانی‌ها بسی زیرِ زمین دارد

بلاگردانِ جان و تن، دعایِ مستمندان است
که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد؟

صبا از عشقِ من رمزی، بگو با آن شهِ خوبان
که صد جمشید و کیخسرو، غلامِ کمترین دارد

و گر گوید نمی‌خواهم، چو حافظ عاشقِ مفلس
بگوییدش که سلطانی، گدایی همنشین دارد









  دیوان حافظ - مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پنجاه

(پَ) [ په. ] (اِ.) عددی که بعد از چهل و نه و پیش از پنجاه و یک است.

پنجاهه

(پَ هِ) (اِمر.)
۱- مدت اعتکاف نصاری و آن پنجاه روز باشد چنان که چله اهل اسلام چهل روز است ؛ خمسین.
۲- یاد کرد کسی در پایان پنجاه سال.

پنجره

(پَ جِ رِ) (اِ.) ساختاری در دیوار اتاق، ساختمان یا وسیله نقلیه برای وارد شدن روشنایی، هوا یا هر دو و دیده شدن قضای بیرون یا درون.

پنجشنبه

(پَ شَ بِ) (اِمر.) روز ششم هفته، روز قبل از جمعه.

پنجم

(پَ جُ)
۱- (ص.) دارای رتبه یا شماره پنج.
۲- (اِ.) جزء پسین بعضی از کلمه‌های مرکب (همراه با عدد): یک پنجم.

پنجه

(پَ جِ) (اِ.)
۱- مخفف پنجاه.
۲- پنج انگشت با کف دست و پا باشد از انسان و حیوانات دیگر، پنج انگشت دست از مچ تا سر انگشتان.
۳- چنگال، جنگ، برثن، مخلب.
۴- پنج انگشت بدون کف دست.
۵- دست.
۶- صورت دستی که ...

پنجه برتافتن

(~. بَ. تَ) (مص ل.) به زور غلبه کردن، ستم کردن.

پنجه بوکس

(~. بُ) [ فا - انگ. ] (اِ.) سلاح سرد به صورت حلقه‌های به هم پیوسته دارای برآمدگی‌های نوک تیز که در پنجه می‌کنند.

پنجه دزدیده

(~ دُ دِ) (اِمر.) نک بهیزک.

پنجه زدن

(~. زَ دَ) (مص م.)
۱- چنگ زدن. کسی را زخمی کردن.
۲- کنایه از: درافتادن با کسی، جنگیدن.

پنجه طلایی

(~. طَ) (ص مر.) کنایه از: مهارت و تبحر در حرفه‌های نوازندگی، نقاشی، پزشکی و مانند آن.

پنجه مریم

(~ء مَ یَ) (اِمر.) گیاهی است خوشبو با ساقه کوتاه و گل‌های سرخ رنگ، گل نگونسار، گل سرنگون.

پنجه کردن

(~. کَ دَ) (مص ل) نبرد کردن، درافتادن.

پنجول

(پَ) (اِمر.) ناخن دست انسان یا پنجه برخی از حیوانات مانند گربه، پلنگ و مانند آن.

پنجک

(پَ جَ) (اِ.) = پنجه:
۱- پنجه دزدیده.
۲- نوعی رقص، رقص دستبند، فنجگان، چوپی.

پنجگان

(پَ) (عد. توزیعی)
۱- پنج تا پنج تا.
۲- (اِمر.) نوعی تیر.

پنجگانه

(پَ نِ یا نَ)
۱- (ص مر.) پنج تایی، مخمس.
۲- (اِمر.) نمازهای پنج وقت.

پنجگاه

(پَ) (اِ.) گوشه‌ای از موسیقی ایرانی در دستگاه راست پنجگاه.

پند

(پَ) [ په. ] (اِ.)
۱- اندرز، نصیحت.
۲- عهد، پیمان.

پند

(~.) (اِ.)
۱- چاره، تدبیر، بند، فند، مکر، حیله.
۲- فن کشتی گیری، حیله کشتی.


دیدگاهتان را بنویسید