دیوان حافظ – هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد

هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد

هر آن کو خاطرِ مجموع و یارِ نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولتْ همنشین دارد

حریمِ عشق را درگَه، بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد، که جان در آستین دارد

دهانِ تَنگِ شیرینش، مگر مُلکِ سلیمان است
که نقشِ خاتمِ لعلش، جهان زیرِ نگین دارد

لبِ لعل و خطِ مشکین، چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبرِ خود را، که حُسنش آن و این دارد

به خواری منگر ای مُنعِم، ضعیفان و نحیفان را
که صدرِ مجلسِ عشرت، گدای رهنشین دارد

چو بر رویِ زمین باشی، توانایی غنیمت دان
که دوران، ناتوانی‌ها بسی زیرِ زمین دارد

بلاگردانِ جان و تن، دعایِ مستمندان است
که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد؟

صبا از عشقِ من رمزی، بگو با آن شهِ خوبان
که صد جمشید و کیخسرو، غلامِ کمترین دارد

و گر گوید نمی‌خواهم، چو حافظ عاشقِ مفلس
بگوییدش که سلطانی، گدایی همنشین دارد









  مقدمه شاهنامه فردوسی
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

هوای کوی تو از سر نمی‌رود آری
غریب را دل سرگشته با وطن باشد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

واتر

(تَ) (ص تف.) دورتر، آن سوتر.

واترقیدن

(تَ رَ قّ دَ) (مص ل.) تنزل کردن، به عقب برگشتن.

واترپروف

(تِ. پُ) [ انگ. ] (ص.) ضد آب، ضد رطوبت.

واترپولو

(~. پُ لُ) [ انگ. ] (اِ.) نوعی بازی شبیه فوتبال ولی با دست که در استخری به طول ۱۹ تا ۳۰ متر و به عرض ۱۰ تا ۲۰ متر انجام می‌شود. در این بازی معمولاً دو دسته ۷ نفری ...

واتگر

(گَ) (ص فا.)
۱- سخن گو.
۲- سخنور، قصه خوان.
۳- شاعر.

واتگر

(گَ) (ص.) پوستین دوز.

واثق

(ثِ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- اطمینان دارنده.
۲- استوار، محکم.

واج

(ص.) گیج، حیران.

واج

[ په. ] (اِ.)
۱- گفتار، کلام، سخن.
۲- واچ ؛ دعا و وردی که زرتشتیان هنگام مراسم مذهبی می‌خوانند.

واجار

[ په. ] (اِ.) واچار؛ بازار.

واجار کردن

(کَ دَ) (مص م.) (عا.) به آواز بلند به گوش همه رساندن.

واجب

(ج) [ ع. ] (اِفا.)
۱- لازم، ضروری.
۲- فعلی که عمل بدان لازم است و ترکش گناه دارد.
۳- سزاوار، شایسته.
۴- مایحتاج. ؛~ عینی واجبی که هر فرد مسلمان مکلف است به شخصه انجام دهد. ؛ ~ کفایی ...

واجبات

(جِ) [ ع. ] (ص. اِ.) جِ واجبه ؛ اموری که به جا آوردن آن‌ها واجب و بایسته‌است.

واجبی

(جِ) [ ع - فا. ] (اِ.)۱ - حقوق، مستمری.
۲- دارویی برای زدودن موهای زاید بدن.

واجد

(جِ) [ ع. ] (اِفا.) یابنده، دارنده.

واحد

(حِ) [ ع. ]
۱- (اِ. ص.) یک، یکی.
۲- یگانه، یکتا.
۳- مجموعه افرادی که مأمور انجام عملیات مشترکی هستند.
۴- یک ساعت درس در هفته در یک نیم سال تحصیلی دوره دانشگاهی.

واحه

(حِ) [ ع. واحه ] (اِ.) قطعه زمینی سبز و خرم در میان صحرا.

واخ

(اِصت.) (عا.)
۱- کلمه‌ای است دال به تأسف و حسرت.
۲- کلمه‌ای است دال بر تحسین و خوشایندی.

واخواست

(خا) (مص مر.)
۱- بازخواست، اعتراض.
۲- برگشت ؛ اعتراض دارنده چک یا برات هنگامی که با عدم وصول روبرو شود.

واخوان

(خا) (اِ.)
۱- دوباره خواندن.
۲- مقابله کتب، مطابقه.
۳- امتحان درستی و نادرستی دو قپان.


دیدگاهتان را بنویسید