دیوان حافظ – هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد

هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد

هر آن کو خاطرِ مجموع و یارِ نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولتْ همنشین دارد

حریمِ عشق را درگَه، بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد، که جان در آستین دارد

دهانِ تَنگِ شیرینش، مگر مُلکِ سلیمان است
که نقشِ خاتمِ لعلش، جهان زیرِ نگین دارد

لبِ لعل و خطِ مشکین، چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبرِ خود را، که حُسنش آن و این دارد

به خواری منگر ای مُنعِم، ضعیفان و نحیفان را
که صدرِ مجلسِ عشرت، گدای رهنشین دارد

چو بر رویِ زمین باشی، توانایی غنیمت دان
که دوران، ناتوانی‌ها بسی زیرِ زمین دارد

بلاگردانِ جان و تن، دعایِ مستمندان است
که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد؟

صبا از عشقِ من رمزی، بگو با آن شهِ خوبان
که صد جمشید و کیخسرو، غلامِ کمترین دارد

و گر گوید نمی‌خواهم، چو حافظ عاشقِ مفلس
بگوییدش که سلطانی، گدایی همنشین دارد









  دیوان حافظ - عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید
از یار آشنا سخن آشنا شنید
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

هم آهنگی کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.)
۱- متحد شدن.
۲- برابری کردن در امری.
۳- توافق کردن و تناسب داشتن چند صدای مختلف با هم.

هم آواز

(هَ) (ص.)
۱- هم صدا.
۲- هم زبان، متفق القول.

هم بازی

(هَ)(ص.)
۱- کسی که با شخص یا اشخاصی دیگر بازی کند.
۲- هنرپیشه‌ای که با هنرپیشه دیگر در فیلم یا نمایش نامه‌ای بازی کند.

هم بستر

(هَ. بَ تَ) (ص.) یار و رفیق بستر، زن و مرد که با هم در یک بستر بخوابند.

هم بسته

(هَ بَ تِ) (اِمر.) آلیاژ.

هم تازیانه

(هَ. ن) (ص.) شریک در تاخت و تاز و تاراج.

هم ترازو

(هَ. تَ) (ص.) برابر، مساوی.

هم تک

(~. تَ) (ص.) رفیق، همراه.

هم جنس

(هَ. جِ) [ فا - ع. ] (ص مر.)
۱- متعلق به یک جنس (نر یا ماده).
۲- از یک قوم یا نژاد.
۳- متجانس.

هم جوار

(~. جَ) [ فا - ع. ] (ص.) همسایه.

هم خوابه

(~. خا بِ) (ص.) همسر.

هم خوابگی

(~. خا بِ) (حامص.) با هم در یک بستر خوابیدن و عشق بازی کردن، هم - بستری.

هم داستان

(~.) (ص.) موافق، هم فکر.

هم دندان

(~. دَ) (اِمر.) هم نبرد، حریف.

هم دوره

(~. دُ ر)(ص مر.)۱ - هم عصر، معاصر.
۲- شریک دوره تحصیلی.

هم رس

(~. رَ) (ص.) هم آهنگ، یک جهت، متفاوت.

هم ریش

(~.) (ص.)
۱- هم سن و سال.
۲- باجناق.

هم زانو

(~.) (ص.) هم نشین.

هم زدن

(~. زَ دَ) (مص م.) در هم آمیختن، به هم زدن.

هم زلف

(~. زُ) (ص.) باجناغ، دو مرد که دو خواهر را به زنی گرفته باشند.


دیدگاهتان را بنویسید