دیوان حافظ – هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد

هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد

هر آن که جانبِ اهلِ خدا نگه دارد
خُداش در همه حال از بلا نگه دارد

حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست
که آشنا، سخنِ آشنا نگه دارد

دلا مَعاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته‌ات به دو دستِ دعا نگه دارد

گَرَت هواست که معشوق نَگْسَلد پیمان
نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد

صبا بر آن سرِ زلف ار دلِ مرا بینی
ز رویِ لطف بگویش که جا نگه دارد

چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت؟
ز دستِ بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد

سر و زر و دل و جانم فدایِ آن یاری
که حقِّ صحبتِ مهر و وفا نگه دارد

غبارِ راهگذارت کجاست تا حافظ
به یادگار نسیمِ صبا نگه دارد







  دیوان حافظ - دی پیر می‌فروش که ذکرش به خیر باد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

من از حُسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

یازدن

(ز دَ) (مص م.) نک. یازیدن.

یازده

(دَ) [ په. ] (اِ.) عدد اصلی بین ده و دوازده، ۱۱.

یازش

(زِ) (حامص.)
۱- قصد، آهنگ.
۲- نمو، بالیدگی.

یازنده

(زَ د) (ص فا.) قصدکننده، آهنگ - کننده.

یازه

(ز) (اِمص.)
۱- خمیازه.
۲- کشش، لرزه.

یازیدن

(دَ) (مص ل.)
۱- قصد کردن، دست انداختن به چیزی.
۲- بالیدن، نمو کردن.
۳- خمیازه کشیدن.

یاس

(اِ.) درختچه‌ای زینتی از تیره زیتونیان با گل‌های معطر و سفید.

یاسا

[ تر - مغ. ] (اِ.)
۱- فرمان و حکم پادشاهی.
۲- قانون و مجازات مغولی.

یاسامه

(مِ) (اِ.) مالیاتی غیر از مالیات معروف به قلان و قبچور که از عشایر و کشاورزان وصول می‌شد.

یاسج

(س) (اِ.) یاسچ. یاسیج تیر پیکان دار.

یاسر

(س ِ) [ ع. ]
۱- (اِ.) طرف چپ.
۲- (ص.) قمارباز.

یاسم

(س یا سَ) (اِ.) نک یاسمین.

یاسمین

(سَ) (اِ.)= یاسمن: گلی است خوشبو به رنگ زرد، سفید یا کبود.

یاسه

(س) [ تر - مغ. ] (اِ.) نک یاسا.

یاسین

[ ع. ] (اِ.) یس ؛ نام یکی از سوره‌های قرآن.

یاعلی

(عَ) [ ع. ] (ندا.) این ترکیب در عرف فارسی زبانان در موارد مختلف به کار رود:
۱- هنگامی که دو آشنا به یکدیگر رسند و از دیدار هم خوش حال شوند. ؛~ گفتن باب دوستی با کسی گشودن.
۲- ...

یاغی

(غِ) [ ع. ] (اِفا.) سرکش، نافرمان.

یاغی گری

(گَ) [ ع - فا. ] (حامص.)
۱- دشمنی، عداوت.
۲- سرکشی.

یافتن

(تَ) (مص م.)
۱- پیدا کردن، حاصل کردن.
۲- به دست آوردن.
۳- شناختن.
۴- دیدن، حس کردن.

یافته

(تِ) (اِمف.)
۱- پیدا کرده.
۲- شناخته.
۳- به دست آورده.


دیدگاهتان را بنویسید