دیوان حافظ – نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد

نیست در شهر نگاری که دلِ ما بِبَرَد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد

کو حریفی کَشِ سرمست که پیشِ کرمش
عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد

باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم
آه از آن روز که بادَت گلِ رعنا ببرد

رهزنِ دهر نخفته‌ست مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرد

در خیال این همه لُعبَت به هوس می‌بازم
بو که صاحب نظری نامِ تماشا ببرد

علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگسِ مستانه به یَغما ببرد

بانگِ گاوی چه صدا بازدهد؟ عشوه مَخر
سامری کیست که دست از یدِ بیضا ببرد؟

جامِ میناییِ مِی سَدِّ رَهِ تنگ دلیست
مَنِه از دست که سیلِ غمت از جا ببرد

راهِ عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
هر که دانسته رَوَد صَرفه ز اَعدا ببرد

حافظ! ار جان طلبد غمزهٔ مستانهٔ یار
خانه از غیر بپرداز و بِهِل تا ببرد






  دیوان حافظ - ساقی ار باده از این دست به جام اندازد
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آب خضر

(بِ خِ) [ فا - ع. ] (اِمر.)
۱- آب حیات بخش.
۲- معرفت حقیقی که خاصه انبیاء و اولیاست.

آب خنک خوردن

(~ خُ نَ. خُ دَ) (مص ل.) کنایه از: به زندان افتادن.

آب خوردن

(خُ دَ)(مص ل.)۱ - آب نوشیدن، آشامیدن آب.
۲- (کن.) سرچشمه گرفتن، ناشی شدن.
۳- هزینه برداشتن، خرج برداشتن.

آب خوره

(رِ) (اِمر.)
۱- آبخوری.
۲- آبگیر.
۳- چشمه، جویبار.

آب دادن

(دَ) (مص م.)
۱- آبیاری کردن.
۲- فلزی را با فلز دیگر اندودن.

آب داده

(دِ) (ص مف.)
۱- آب پاشیده، مشروب.
۲- تیز، تیز کرده (صفت برای شمشیر یا خنجر).

آب دانه

(نِ) (اِ.) تاولی کوچک در پوست حداکثر به بزرگی ته سنجاق و حاوی مایعی روشن. (فره).

آب درمانی

(دَ) (حامص. اِ.) معالجه بعضی بیماری‌ها با نوشیدن آب یا با نرمش‌های مخصوص در داخل آب.

آب دزد

(دُ) (اِمر.)
۱- منفذی درون زمین که آب و نم از آن نفوذ کند.
۲- مجرای آب.
۳- ابر، سحاب، قطره دزد. (فره)

آب دزدک

(دُ دَ) (اِمر.)
۱- سرنگ.
۲- جانوری است قهوه‌ای رنگ با پای دندانه دار و تیز که زمین را سوراخ می‌کند و به ریشه گیاهان آسیب می‌رساند، خوراکش کرم‌ها و حشرات می‌باشد، بال‌های کوچکی هم دارد که می‌تواند کمی پرواز کند.

آب دست

(دَ)(اِمر.)
۱- آبی که پیش از خوردن غذا و پس از آن برای شستن دست و دهان به کار می‌بردند.
۲- وضو. ؛ ~ به ~خرج دادن کنایه از: مایه گذاشتن.

آب دهان

(دَ) (ص مر.) دهن لق، کسی که راز نگه دار نیست.

آب دوغ

(اِمر.)
۱- ماستی که درون آن آب ریزند و به صورت دوغ درآورند، ماستی با آب بسیار.
۲- گچ یا آهکی که برای اندودن دیوارها به کار رود، دوغاب.

آب رز دادن

(~ رَ. دَ) (مص م.)
۱- شراب نوشاندن.
۲- زهرآب دادن.

آب رفتن

(رَ تَ) (مص ل.)
۱- کوتاه شدن جامه در اثر شستن.
۲- بی آبرو شدن.

آب رنگ

(رَ) (اِمر.)
۱- رنگ‌های فشرده یا خمیری شکل که در نقاشی مورد استفاده قرار می‌گیرد.
۲- تابلویی که با آب رنگ نقاشی شده باشد.
۳- کنایه از: خنجر تیز، شمشیر تیز.

آب رو

(رُ) (اِمر.) آبراه.

آب ریختن

(تَ) (مص م.)
۱- داخل کردن آب در ظرفی.
۲- ادرار کردن، پیشاب ریختن.

آب ریخته

(بِ تِ) (ص مر.) بی آبرو، آبرو رفته.

آب زر

(بِ زَ) (اِمر.)
۱- آب طلا.
۲- شراب زعفرانی.


دیدگاهتان را بنویسید