دیوان حافظ – نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد

نقد صوفی نه همه صافی بی‌غش باشد

نقدِ صوفی نه همه صافیِ بی‌غَش باشد
ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد

صوفیِ ما که ز وِردِ سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد

خوش بُوَد گر محکِ تجربه آید به میان
تا سیه‌روی شود هر که در او غَش باشد

خَطِّ ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب
ای بسا رُخ که به خونآبه مُنَقَّش باشد

ناز‌پروردِ تَنَعُّم نبَرَد راه به دوست
عاشقی شیوهٔ رندانِ بلاکش باشد

غمِ دنیای دَنی چند خوری؟ باده بخور
حیف باشد دلِ دانا که مُشَوَّش باشد

دلق و سجادهٔ حافظ ببَرَد باده‌فروش
گر شرابش ز کفِ ساقی مَه‌وَش باشد




  شاهنامه فردوسی - پيغام فرستادن كاوس به نزديك قيصر روم و افراسياب‏
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

در جـهـان مـا دلـي روشـن نمي‌آيد به‌دست
يک گل خندان درين گلشن نمي‌آيد به‌دست
«پژمان بختياري»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

بسی

(بَ) (ق.) بسیاری، به اندازه زیاد.

بسیار

(بِ) [ په. ] (ص. ق.)زیاد، متعدد، فراوان، دارای کمیت بزرگ نامعلوم.

بسیاری

(بِ) (ق.)
۱- گروهی زیاد.
۲- مقداری زیاد.

بسیج

(بَ) (اِ.)
۱- فراهم آوردن، تهیه.
۲- رخت سفر.۳ - آمادگی.
۴- تجهیزات.۵ - قصد، ارا د ه.
۶- آماده کردن نیروهای نظامی و مانند آن برای جنگ.

بسیجیدن

(بَ دَ) (مص م.)
۱- آماده شدن.
۲- قصد کردن.
۳- تدبیر کردن.
۴- سامان دادن.

بسیجیده

(بَ دِ) (ص مف.)
۱- سامان داده شده.
۲- آماده، مهیا.

بسیدن

(بَ دَ) (مص ل.) بس کردن.

بسیط

(بَ) [ ع. ] (ص.)
۱- گسترده.
۲- گشاد، پهن.
۳- خالص.
۴- ساده، بدون ترکیب.

بسیل

(بَ) [ ع. ] (ص.) زشت رو.

بسیم

(بَ) [ ع. ] (ص.) خوشرو، خندان.

بش

(~.) (مص ل.) (ص.) گشاده روی، تازه روی، خوش منش.

بش

(بُ) (اِ.) = پش. فش. بشک: موی گردن اسب، یال.

بش

(بِ) (اِ.) از اتباع خوش، خوش و بش.

بش

(بَ) (اِ.) هر بندی به ویژه بندی که از آهن، برنج و یا نقره که برای قفل کردن صندوق درست کنند.

بش باد

(بِ) (جمله فعلیه) در موقعی که کسی به دشمنان دین لعنت فرستند، شنوندگان می‌گویند: بیش باد.

بشار

(بَ) (ص.) زرکوب، سیم کوفت.

بشارت

(بَ رَ) [ ع. ]
۱- (اِمص.) خبر خوش دادن، نوید دادن.
۲- (اِ.) مژده، خبر خوش.
۳- نکویی، جمال.

بشاش

(بَ شّ) [ ع. ] (اِ.) گشاده روی، خوشروی، خوش منش.

بشاشت

(بَ شَ) [ ع. ] (اِمص.) خوش رویی، سرزندگی.

بشاعت

(بَ عَ) [ ع. ] (مص ل.)
۱- از خوردن غذای بدمزه ناخوش شدن.
۲- بی مزه شدن.


دیدگاهتان را بنویسید