دیوان حافظ – میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت

میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت

میرِ من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت
خوش خِرامان شو که پیشِ قدِ رعنا میرمت

گفته بودی کی بمیری پیشِ من، تعجیل چیست؟
خوش تقاضا می‌کنی پیشِ تقاضا میرمت

عاشق و مخمور و مهجورم بتِ ساقی کجاست؟
گو که بِخرامَد که پیشِ سرو بالا میرمت

آن که عمری شد که تا بیمارم از سودایِ او
گو نگاهی کن که پیشِ چشمِ شهلا میرمت

گفته‌ای لعلِ لبم هم درد بخشد هم دوا
گاه پیش درد و گَه پیش مداوا میرمت

خوش خِرامان می‌روی چشمِ بد از رویِ تو دور
دارم اندر سر خیالِ آن که در پا میرمت

گرچه جایِ حافظ اندر خلوتِ وصلِ تو نیست
ای همه جایِ تو خوَش، پیشِ همه جا میرمت








  شاهنامه فردوسی - آفرینش مردم
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

تمام روز ازان همچو شمع خاموشیم
که خرج آه سحر می‌شود نفس ما را
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آقشام

[ تر - فا. ] (اِمر.)
۱- غروب، شامگاه.
۲- نوبتی که بر در پادشاهان و امرای ترک در شامگاه می‌زدند.
۳- شیپوری که هنگام غروب در سربازخانه‌ها می‌زدند.

دیدگاهتان را بنویسید