دیوان حافظ – میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت

میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت

میرِ من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت
خوش خِرامان شو که پیشِ قدِ رعنا میرمت

گفته بودی کی بمیری پیشِ من، تعجیل چیست؟
خوش تقاضا می‌کنی پیشِ تقاضا میرمت

عاشق و مخمور و مهجورم بتِ ساقی کجاست؟
گو که بِخرامَد که پیشِ سرو بالا میرمت

آن که عمری شد که تا بیمارم از سودایِ او
گو نگاهی کن که پیشِ چشمِ شهلا میرمت

گفته‌ای لعلِ لبم هم درد بخشد هم دوا
گاه پیش درد و گَه پیش مداوا میرمت

خوش خِرامان می‌روی چشمِ بد از رویِ تو دور
دارم اندر سر خیالِ آن که در پا میرمت

گرچه جایِ حافظ اندر خلوتِ وصلِ تو نیست
ای همه جایِ تو خوَش، پیشِ همه جا میرمت








  شاهنامه فردوسی - خوان سوم جنگ رستم با اژدها
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دل من ز تابناکی به شراب ناب ماند
نکند سیاهکاری که به آفتاب ماند
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

اشک

(اَ) [ په. ] (اِ.)
۱- قطره، قطره آب، چکه.
۲- سرشک، آبِ چشم که موقع گریستن از چشم جاری می‌شود. ؛~ تمساح ریختن اظهار همدردی و غمخواری کردن با کسی از روی ظاهر و به دروغ. ؛ ~ کسی دم مشکش بودن به مختصر ناملایمی گریه کردن، همواره آماده گریستن (به طعنه یا تحقیر).

دیدگاهتان را بنویسید