دیوان حافظ – میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت

میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت

میرِ من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت
خوش خِرامان شو که پیشِ قدِ رعنا میرمت

گفته بودی کی بمیری پیشِ من، تعجیل چیست؟
خوش تقاضا می‌کنی پیشِ تقاضا میرمت

عاشق و مخمور و مهجورم بتِ ساقی کجاست؟
گو که بِخرامَد که پیشِ سرو بالا میرمت

آن که عمری شد که تا بیمارم از سودایِ او
گو نگاهی کن که پیشِ چشمِ شهلا میرمت

گفته‌ای لعلِ لبم هم درد بخشد هم دوا
گاه پیش درد و گَه پیش مداوا میرمت

خوش خِرامان می‌روی چشمِ بد از رویِ تو دور
دارم اندر سر خیالِ آن که در پا میرمت

گرچه جایِ حافظ اندر خلوتِ وصلِ تو نیست
ای همه جایِ تو خوَش، پیشِ همه جا میرمت








  شاهنامه فردوسی - داستان ضحاك با كاوه آهنگر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

جنگ

(جَ) (اِ.)
۱- جدال، ستیز. مق آشتی.
۲- ناسازگاری، کشمکش.
۳- برخورد مسلحانه. مق صلح. ؛ ~ زرگری جنگ ساختگی و مصلحتی با کسی برای فریب دادن دیگران. ؛~ روانی تبلیغات و سایر اقدامات طرح - ریزی شده که به منظور نفوذ در عقاید، احساسات، رفتار و تمایلات گروه‌های هدف اجرا می‌شود. ؛~ سرد جنگی که ضمن آن کشورها به جای توسل به زور به جنگ‌های تبلیغاتی و روانی علیه یکدیگر اکتفا می‌کنند.

دیدگاهتان را بنویسید