دیوان حافظ – میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت

میر من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت

میرِ من خوش می‌روی کاندر سر و پا میرمت
خوش خِرامان شو که پیشِ قدِ رعنا میرمت

گفته بودی کی بمیری پیشِ من، تعجیل چیست؟
خوش تقاضا می‌کنی پیشِ تقاضا میرمت

عاشق و مخمور و مهجورم بتِ ساقی کجاست؟
گو که بِخرامَد که پیشِ سرو بالا میرمت

آن که عمری شد که تا بیمارم از سودایِ او
گو نگاهی کن که پیشِ چشمِ شهلا میرمت

گفته‌ای لعلِ لبم هم درد بخشد هم دوا
گاه پیش درد و گَه پیش مداوا میرمت

خوش خِرامان می‌روی چشمِ بد از رویِ تو دور
دارم اندر سر خیالِ آن که در پا میرمت

گرچه جایِ حافظ اندر خلوتِ وصلِ تو نیست
ای همه جایِ تو خوَش، پیشِ همه جا میرمت








  شاهنامه فردوسی - نامگذارى رستم
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

بتا چون غمزه‌ات ناوک فشاند
دل مجروح من پیشش سپر باد
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

جامه

(مِ) [ په. ] (اِ.)
۱- لباس، تن پوش.
۲- جام، صراحی.
۳- پارچه، پارچه نادوخته. ؛~ عباسیان کنایه از: لباس سیاه. ؛~ فرو نیل کردن کنایه از: سیاه کردن لباس به نشانه عزادار شدن. ؛~ قبا کردن کنایه از: پیراهن دریدن از شدت شور و وجد یا اندوه.

دیدگاهتان را بنویسید