دیوان حافظ – می‌دمد صبح و کله بست سحاب

می‌دمد صبح و کله بست سحاب

می‌دمد صبح و کِلِّه بست سحاب
الصَبوح الصَبوح یا اصحاب

می‌چکد ژاله بر رخِ لاله
المُدام المُدام یا احباب

می‌وزد از چمن نسیمِ بهشت
هان، بنوشید دَم به دَم مِیِ ناب

تخت زُمْرُد زده است گل به چمن
راحِ چون لعلِ آتشین دریاب

درِ میخانه بسته‌اند دگر
اِفتَتِح یا مُفَتِّح الاَبواب

لب و دَندانْت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه‌هایِ کباب

این چنین موسِمی عجب باشد
که ببندند میکده به شتاب

بر رخِ ساقیِ پری پیکر
همچو حافظ بنوش بادهٔ ناب







  شاهنامه فردوسی - داستان فريدون با كارگزار ضحاك
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا
بنده معتقد و چاکر دولتخواهم
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

آبدندان

(دَ) (اِمر.)
۱- ساده لوح، ابله.
۲- حریفی که در قمار به راحتی مغلوب شود.
۳- نوعی گلابی.
۴- نوعی انار که بدون هسته می‌باشد.
۵- نوعی حلوا.

دیدگاهتان را بنویسید