دیوان حافظ – مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد

مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد

مژده ای دل که دگر بادِ صبا بازآمد
هدهد خوش‌خبر از طَرْفِ سبا بازآمد

برکش ای مرغِ سحر نغمهٔ داوودی باز
که سلیمانِ گل از بادِ هوا بازآمد

عارفی کو که کُنَد فَهْم زبانِ سوسن
تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد

مردمی کرد و کرم لطفِ خداداد به من
کـ‌آن بتِ ماه‌رخ از راهِ وفا بازآمد

لاله بویِ میِ نوشین بشنید از دمِ صبح
داغ‌دل بود، به امّیدِ دوا بازآمد

چشمِ من در رهِ این قافلهٔ راه بماند
تا به گوشِ دلم آوازِ دَرا بازآمد

گرچه حافظ دَرِ رَنجِش زد و پیمان بِشکست
لطفِ او بین که به لطف از درِ ما بازآمد



  شاهنامه فردوسی - بند كردن فريدون ضحاك را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

آبخوست

(خُ) (اِمر.) = آبخست:
۱- جزیره.
۲- محلی که آب آن را کنده باشد.

آبخیز

(اِمر.)
۱- زمین پر آب.
۲- مد؛ مق جزر.
۳- موج.
۴- طوفان.

آبدار

(ص.)
۱- آبدار باشی، ساقی.
۲- گیاه و میوه پرآب.
۳- تیز، برُنده.
۴- فصیح و روان.
۵- سخت، محکم، غلیظ. صفتی برای دشنام، سیلی.

آبدارخانه

(نِ) (اِمر.)
۱- اتاقی در اداره، یا هر جای دیگر که در آن چای یا قهوه درست می‌کنند.
۲- مجموع آلات و ادوات و خادمان و ستوران و آبداری در دستگاه سلاطین.

آبدارو

(اِمر.)۱ - زفت رومی.
۲- مومیایی.

آبدارچی

(اِفا.) کسی که در اداره یا محل کار وظیفه اش درست کردن چای یا قهوه‌است.

آبدارک

(رَ) (اِمر.) دم جنبانک، گازر.

آبداری

۱ - (حامص.) آبدار بودن، شغل آبدار.
۲- طراوت، تازگی.
۳- (اِ.) نمدی نامرغوب که در سفرها مورد استفاده قرار می‌گرفت.

آبدان

(اِمر.)
۱- آبگیر.
۲- آب انبار.
۳- کاسه.
۴- مثانه.

آبدست

(دَ)
۱- (ص مر.) زاهد، پاکدامن.
۲- ماهر، استاد.
۳- (اِمر.) مستراح.
۴- لباده.

آبدستان

(دَ) (اِمر.) ابریق، آفتابه.

آبدستی

(دَ) (ص.) چابکی، مهارت.

آبدندان

(دَ) (اِمر.)
۱- ساده لوح، ابله.
۲- حریفی که در قمار به راحتی مغلوب شود.
۳- نوعی گلابی.
۴- نوعی انار که بدون هسته می‌باشد.
۵- نوعی حلوا.

آبدنگ

(دَ) (اِمر.) آسیاب آبی.

آبده

(بِ دَ یا دِ) [ ع. آبده. ] (اِ.) جانور وحشی، دد؛ ج. اوابد.

آبدیده

(دِ) (ص مر.)
۱- جلا یافته، جوهردار.
۲- آزموده، باتجربه.
۳- چیزی که آب آن را فاسد کرده باشد.

آبراهه

(هِ) (اِمر.)
۱- راه آب، مجرای آب.
۲- گذرگاه سیل.

آبرفت

(رُ) (اِمر.)
۱- سنگ کف رود که جریان آب آن را ساییده باشد.
۲- موا د ته نشین شده در مجرای آب.

آبره

(رَ) (اِ.) ابره، رویه.

آبرو

(اِمر.)
۱- اعتبار، ناموس.
۲- عرق، خوی.


دیدگاهتان را بنویسید