دیوان حافظ – من و انکار شراب این چه حکایت باشد

من و انکار شراب این چه حکایت باشد

من و انکارِ شراب! این چه حکایت باشد؟
غالباً این قَدَرَم عقل و کِفایت باشد

تا به غایت رهِ میخانه نمی‌دانستم
ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد

زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز
تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد

زاهد ار راه به رندی نَبَرَد معذور است
عشق کاری‌ست که موقوف هدایت باشد

من که شب‌ها رهِ تقوا زده‌ام با دف و چنگ
این زمان سر به ره آرَم چه حکایت باشد؟

بندهٔ پیرِ مغانم که ز جهلم بِرَهانْد
پیرِ ما هر چه کُنَد عینِ عنایت باشد

دوش از این غصه نَخُفتَم که رفیقی می‌گفت
«حافظ ار مست بُوَد جایِ شکایت باشد»





  شاهنامه فردوسی - پادشاهى فريدون پانصد سال بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

از نعره مستانه ما چرخ پر آواست
جوشنده چو بحریم و خروشنده چو شیریم
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید

مخ

(مُ خّ) [ ع. ] (اِ.)
۱- مغز، مغزسر.
۲- دو نیم کره مغزی را گویند که قسمتی از دستگاه مرکزی اعصاب است و در کاسه سر و در قسمت بالا و جلو آن قرار گرفته‌است.
۳- اصل میانه هر چیز. ؛ ~ کسی را خوردن (کن.) با گفتگوی زیاد او را خسته کردن. ؛~ کسی سوت کشیدن (کن.) دچار شگفتی شدن.

دیدگاهتان را بنویسید