دیوان حافظ – منم که گوشه میخانه خانقاه من است

منم که گوشه میخانه خانقاه من است

منم که گوشهٔ میخانه خانقاهِ من است
دعایِ پیرِ مغان وردِ صبحگاهِ من است

گَرَم ترانهٔ چنگ صَبوح نیست چه باک
نوایِ من به سحر آهِ عذرخواهِ من است

ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدایِ خاکِ درِ دوست، پادشاه من است

غرض ز مسجد و میخانه‌ام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواهِ من است

مگر به تیغ اجل خیمه بَرکَنَم ور نی
رمیدن از درِ دولت نه رسم و راهِ من است

از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فرازِ مسندِ خورشید، تکیه‌گاهِ من است

گناه اگر چه نبود اختیارِ ما حافظ
تو در طریقِ ادب باش، گو گناهِ من است


  شاهنامه فردوسی - پادشاهى دادن سام زال را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی می‌کنند
چهرهٔ امروز در آیینهٔ فردا خوش است
«صائب تبریزی»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

پریش

(پَ) (ص.)
۱- پریشان.
۲- به باد داده.
۳- (اِفا.) در ترکیب با واژه‌های دیگر معنی (پریشان کننده) دهد: خاطرپریش.
۴- به صورت اضافه معنای پریشان می‌دهد، زلف پریش.

پریشان

(پَ) (ص فا.)
۱- ژولیده، آشفته.
۲- پراکنده.
۳- سرگردان، سرگشته.

پریشانی

(~.) (حامص.)
۱- پراکندگی.
۲- تشویش، اضطراب.
۳- شوریدگی، آشفتگی.
۴- بینوایی.

پریشب

(پَ شَ) (ق مر.) شب قبل از دیشب، د و شب پیش.

پریشن

(پَ شَ) نک پریشان.

پریشندگی

(پَ شَ دِ)(حامص.)عمل پریشان کردن.

پریشیدن

(پَ دَ) (مص ل.)
۱- بدحال شدن، تهیدست شدن.
۲- آشفته گشتن.

پریشیده

(پَ دِ) (ص مف.)
۱- پریشان شده.
۲- برباد داده.

پریشیدگی

(پَ دِ) (حامص.) پریشان شدگی.

پریم

(پِ) [ فر. ] (اِ.) علامتی به این شکل «َ» در ریاضیات که بر بالای سمت راست یک حرف قرار می‌گیرد به معنی: الف - نخستین مشتق یک تابع. ب - نخستین نقطه یا مقداری که از جهت‌هایی مشابه نقطه ...

پریموس

(پِ) [ از انگ. ] (اِ.) نوعی چراغ نفتی که با تلمبه هوا را در مخزن نفت آن وارد می‌کنند.

پرینت

(پِ) [ انگ. ] (اِ.) نمونه چاپی به دست آمده از کامپیوتر.

پرینتر

(پِ تِ) [ انگ. ] (اِ.) دستگاه خروجی رایانه که اطلاعات نوشتاری یا نگاره‌ای را بر سطح کاغذ یا مواد دیگر چاپ کند، چاپگر. (فره)

پریود

(پِ یُ) [ فر. ] (اِ.) ~۱ - قاعدگی.
۲- مدت زمان یک نوسان یا چرخه کامل، دوره، دوره تناوب. (فره).

پریوش

(پَ وَ) (ص مر.) پری وار، پری فش.

پریون

(پَ) (اِ.) گر، جرب.

پز

(پُ) [ فر. ] (اِ.) شکل، وضع، حالت. ؛~عالی جیب خالی خودآرایی و جلوه فروشی در عین بی پولی و بی هنری.

پز

(پَ) (اِ.) پشته بلند، عقبه، کتل، پژ.

پزاندن

(پَ دَ) (مص م.) نک پزانیدن، پختن.

پزاوه

(پَ وَ) (اِ.) کوره که در آن ظروف سفالین و آجر و آهک را حرارت دهند.


دیدگاهتان را بنویسید