دیوان حافظ – منم که گوشه میخانه خانقاه من است

منم که گوشه میخانه خانقاه من است

منم که گوشهٔ میخانه خانقاهِ من است
دعایِ پیرِ مغان وردِ صبحگاهِ من است

گَرَم ترانهٔ چنگ صَبوح نیست چه باک
نوایِ من به سحر آهِ عذرخواهِ من است

ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدایِ خاکِ درِ دوست، پادشاه من است

غرض ز مسجد و میخانه‌ام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواهِ من است

مگر به تیغ اجل خیمه بَرکَنَم ور نی
رمیدن از درِ دولت نه رسم و راهِ من است

از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فرازِ مسندِ خورشید، تکیه‌گاهِ من است

گناه اگر چه نبود اختیارِ ما حافظ
تو در طریقِ ادب باش، گو گناهِ من است


  شاهنامه فردوسی - پاسخ نامه سام از منوچهر
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

ای گلبشکر آن که تویی پادشاه حسن
با بلبلان بی‌دل شیدا مکن غرور
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

واتر

(تَ) (ص تف.) دورتر، آن سوتر.

واترقیدن

(تَ رَ قّ دَ) (مص ل.) تنزل کردن، به عقب برگشتن.

واترپروف

(تِ. پُ) [ انگ. ] (ص.) ضد آب، ضد رطوبت.

واترپولو

(~. پُ لُ) [ انگ. ] (اِ.) نوعی بازی شبیه فوتبال ولی با دست که در استخری به طول ۱۹ تا ۳۰ متر و به عرض ۱۰ تا ۲۰ متر انجام می‌شود. در این بازی معمولاً دو دسته ۷ نفری ...

واتگر

(گَ) (ص فا.)
۱- سخن گو.
۲- سخنور، قصه خوان.
۳- شاعر.

واتگر

(گَ) (ص.) پوستین دوز.

واثق

(ثِ) [ ع. ] (اِفا.)
۱- اطمینان دارنده.
۲- استوار، محکم.

واج

(ص.) گیج، حیران.

واج

[ په. ] (اِ.)
۱- گفتار، کلام، سخن.
۲- واچ ؛ دعا و وردی که زرتشتیان هنگام مراسم مذهبی می‌خوانند.

واجار

[ په. ] (اِ.) واچار؛ بازار.

واجار کردن

(کَ دَ) (مص م.) (عا.) به آواز بلند به گوش همه رساندن.

واجب

(ج) [ ع. ] (اِفا.)
۱- لازم، ضروری.
۲- فعلی که عمل بدان لازم است و ترکش گناه دارد.
۳- سزاوار، شایسته.
۴- مایحتاج. ؛~ عینی واجبی که هر فرد مسلمان مکلف است به شخصه انجام دهد. ؛ ~ کفایی ...

واجبات

(جِ) [ ع. ] (ص. اِ.) جِ واجبه ؛ اموری که به جا آوردن آن‌ها واجب و بایسته‌است.

واجبی

(جِ) [ ع - فا. ] (اِ.)۱ - حقوق، مستمری.
۲- دارویی برای زدودن موهای زاید بدن.

واجد

(جِ) [ ع. ] (اِفا.) یابنده، دارنده.

واحد

(حِ) [ ع. ]
۱- (اِ. ص.) یک، یکی.
۲- یگانه، یکتا.
۳- مجموعه افرادی که مأمور انجام عملیات مشترکی هستند.
۴- یک ساعت درس در هفته در یک نیم سال تحصیلی دوره دانشگاهی.

واحه

(حِ) [ ع. واحه ] (اِ.) قطعه زمینی سبز و خرم در میان صحرا.

واخ

(اِصت.) (عا.)
۱- کلمه‌ای است دال به تأسف و حسرت.
۲- کلمه‌ای است دال بر تحسین و خوشایندی.

واخواست

(خا) (مص مر.)
۱- بازخواست، اعتراض.
۲- برگشت ؛ اعتراض دارنده چک یا برات هنگامی که با عدم وصول روبرو شود.

واخوان

(خا) (اِ.)
۱- دوباره خواندن.
۲- مقابله کتب، مطابقه.
۳- امتحان درستی و نادرستی دو قپان.


دیدگاهتان را بنویسید