دیوان حافظ – منم که گوشه میخانه خانقاه من است

منم که گوشه میخانه خانقاه من است

منم که گوشهٔ میخانه خانقاهِ من است
دعایِ پیرِ مغان وردِ صبحگاهِ من است

گَرَم ترانهٔ چنگ صَبوح نیست چه باک
نوایِ من به سحر آهِ عذرخواهِ من است

ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدایِ خاکِ درِ دوست، پادشاه من است

غرض ز مسجد و میخانه‌ام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواهِ من است

مگر به تیغ اجل خیمه بَرکَنَم ور نی
رمیدن از درِ دولت نه رسم و راهِ من است

از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فرازِ مسندِ خورشید، تکیه‌گاهِ من است

گناه اگر چه نبود اختیارِ ما حافظ
تو در طریقِ ادب باش، گو گناهِ من است


  شاهنامه فردوسی - اندرز كردن منوچهر پسرش را
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

سلام کردم و با من به روی خندان گفت
که ای خمارکش مفلس شراب زده
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

هودر

(دَ) (ص.) هر چیز زشت و زبون.

هوده

(د) (اِ.)
۱- درست، حق.
۲- سود، فایده.

هور

۱ - (اِ.) آفتاب، خورشید.
۲- ستاره، بخت، طالع.

هورخش

(رَ) (اِ.) آفتاب، خورشید.

هورشید

(اِ.) خورشید.

هورقلیا

(قَ) [ عبر. ] (اِ.) درخشش بخار، تشعشع بخار.

هورمزد

(مُ) (اِ.) هُرمز.

هورمون

(هُ مُ) [ فر. ] (اِ.) قسمتی از ترشحات داخلی که به وسیله غدد مترشحه داخلی ترشح می‌شود و اثر تحریکی و حیاتی روی سایر اعضای بدن دارد.

هوز

(اِ.) آواز تند و تیز مانند صدایی که از طاس برنجی و امثال آن برخیزد، آواز (بانگ).

هوز

(هَ وَّ) [ ع. ] (اِ.) دومین کلمه ساخته شده از حروف ابجد مرکب از: ه - و - ز.

هوس

(هَ وَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- میل، آرزو.
۲- شهوت، خواهش نفس.

هوس باز

(~.) [ ع - فا. ] (ص فا.) شهوت پرست.

هوش

(اِ)
۱- زیرکی، آگاهی.
۲- عقل، فهم.
۳- جان، روان.

هوش

[ په. ] (اِ.) مرگ، موت.

هوشمند

(مَ) (ص مر.)
۱- باهوش.
۲- عاقل، بخرد.

هوشیار

[ په. ] (ص.) باهوش، خردمند.

هوشیاری

(~.) (حامص.)
۱- دارای هوش.
۲- عاقلی.
۳- آگاهی، بیدار.
۴- زیرکی.

هول

(هُ) (ق.) دست پاچه.

هول

(~.) [ ع. ] (اِ.) هراس، ترس، بیم.

هول

دادن (~. دَ) (اِ.) (عا.) کسی را ناگهان به جلو پرت کردن.


دیدگاهتان را بنویسید