دیوان حافظ – منم که گوشه میخانه خانقاه من است

منم که گوشه میخانه خانقاه من است

منم که گوشهٔ میخانه خانقاهِ من است
دعایِ پیرِ مغان وردِ صبحگاهِ من است

گَرَم ترانهٔ چنگ صَبوح نیست چه باک
نوایِ من به سحر آهِ عذرخواهِ من است

ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدایِ خاکِ درِ دوست، پادشاه من است

غرض ز مسجد و میخانه‌ام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواهِ من است

مگر به تیغ اجل خیمه بَرکَنَم ور نی
رمیدن از درِ دولت نه رسم و راهِ من است

از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فرازِ مسندِ خورشید، تکیه‌گاهِ من است

گناه اگر چه نبود اختیارِ ما حافظ
تو در طریقِ ادب باش، گو گناهِ من است


  دیوان حافظ - دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

لاله دیدم روی زیبا توام آمد بیاد
شعله دیدم سرکشی های توام آمد بیاد
«رهی معیری»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

همتایی

(هَ) (حامص.)۱ - همانندی.
۲- تساوی، برابری.

همج

(هَ مَ)(اِ.)۱ - نوعی مگس که روی گوسفند و خر نشیند.۲ - گوسفند لاغر.۳ - میش کلانسال.
۴- مردم فرومایه و احم ق.

همدرد

(~. دَ) (ص مر.)
۱- دو یا چند کسی که دارای یک نوع درد باشند.
۲- شریک غم دیگری، غم خوار.

همدست

(~. دَ) (ص.) شریک، همکار.

همدل

(~. دِ) (ص مر.)
۱- دارای یک رأی و اندیشه.
۲- متفق، متحد.
۳- دوست جانی و صمیمی.

همدم

(~. دَ) (ص مر.)
۱- رفیق، هم نفس.
۲- هم زبان، هم سخن.
۳- هم پیاله.
۴- پیاله شراب.

همراه

(~.)
۱- (ص مر.) همسفر.
۲- متفق، متحد.
۳- به اتفاق (در طی طریق).

همزاد

(~.) (ص.)
۱- هم سن و سال.
۲- به باور عوام موجودی که هم زمان با به دنیا آمدن شخص، در میان اجنه به دنیا می‌آید.

همزه

(هَ زِ) [ ع. ] (اِ.)
۱- حروف صامتی که به صورت «ء» نوشته می‌شود و ممکن است ساکن باشد مانند: رأی. یا مانند: جرئت.
۲- نشانه‌ای به صورت «ء» روی «ها»ی غیرملفوظ به جای «یا» ی اضافه مانند: خانه حسن که ...

همزی

(هَ) (ص.) هم شأن، هم رتبه.

همسایه

(~. یِ) (ص.) دو یا چند کس که اتاق یا خانه آنان نزدیک هم باشد، مجاور.

همسر

(~. سَ) (ص.)
۱- هم اندازه، برابر.
۲- زن یا شوهر.

همشیره

(~. رِ) (اِ.) خواهر.

هملخت

(هَ لَ) (اِ.) چرم زیر کفش، تخت چرم.

همم

(هِ مَ) [ ع. ] (اِ.) جِ همت.

همه

(هَ مِ) [ په. ] (اِ.) تمام، جمیع.

همه جانبه

(~. نِ بِ) [ فا - ع. ] (ص مر.) آن چه از هر جانب و هر طرف صورت گیرد.

همه کاره

(~. رِ) (ص مر.)
۱- کسی که همه کاری از دست او برآید.
۲- کسی که در هر کاری مداخله کند.

همهمه

(هَ هَ مِ) [ ع. همهمه ] (اِ.) صداهای درهم و برهم جماعت.

هموار

(هَ) [ په. ] (ص.)
۱- مسطح، صاف.
۲- نرم و آهسته.


دیدگاهتان را بنویسید