دیوان حافظ – منم که گوشه میخانه خانقاه من است

منم که گوشه میخانه خانقاه من است

منم که گوشهٔ میخانه خانقاهِ من است
دعایِ پیرِ مغان وردِ صبحگاهِ من است

گَرَم ترانهٔ چنگ صَبوح نیست چه باک
نوایِ من به سحر آهِ عذرخواهِ من است

ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدایِ خاکِ درِ دوست، پادشاه من است

غرض ز مسجد و میخانه‌ام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواهِ من است

مگر به تیغ اجل خیمه بَرکَنَم ور نی
رمیدن از درِ دولت نه رسم و راهِ من است

از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فرازِ مسندِ خورشید، تکیه‌گاهِ من است

گناه اگر چه نبود اختیارِ ما حافظ
تو در طریقِ ادب باش، گو گناهِ من است


  شاهنامه فردوسی - گرفتار شدن نوذر به دست افراسياب
در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دل در جهان مبند و به مستی سؤال کن
از فیض جام و قصه جمشید کامگار
«حافظ»

فرهنگ معین

واژه مورد نظر خود را جستجو کنید
جستجوی واژه

لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

نزیدن

(نَ دَ) (مص م.) بیرون کشیدن.

نزیل

(نَ) [ ع. ] (ص.)
۱- فرود آمده یا مقیم.
۲- مهمان. ۳- طعام با برکت.

نزیه

(نَ) [ ع. ] (ص.) ۱- پاک و پاکیزه.
۲- خوش و خرم، باصفا. ۳- پاکدامن.

نس

(نُ) (اِ.) پوز، گرداگرد دهان.

نسا

(نَ) (اِ.) نک. نسر.

نسا

(~.) [ په. ] (اِ.) لاشه، مردار.

نساء

(نِ) [ ع. ] (اِ.) زنان.

نساب

(نَ سّ) [ ع. ] (ص.) نسب شناس.

نسابه

(نَ سّ بَ) [ ع. نسابه ] (ص.) آن که نسب مردمان و قبایل داند، نسبت شناس.

نساج

(نَ سّ) [ ع. ] (ص.) جولاه، بافنده.

نساخ

(نُ سّ) [ ع. ] (ص.) جِ ناسخ.

نسار

(نَ) (اِ.) جایی که سایه باشد.

نساسالار

(نَ) (ص مر. اِمر.) در بین زرتشتیان کسی است که مرده را از در دخمه به درون دخمه می‌گذارد.

نسایج

(نَ یِ) [ ع. نسائج ] (اِ.) جِ نسیجه. بافته شده‌ها.

نسب

(نَ سَ) [ ع. ] (اِ.)
۱- نژاد، خاندان.
۲- خویشاوندی، قرابت. ج. انساب.

نسب نامه

(نَ سَ. مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ورقه‌ای که در آن صورت پدران یک فرد، یا مادران او، یا پدران و مادران وی نوشته شده باشد؛ شجره النسب.

نسباً

(نَ سَ بَ نْ) [ ع. ] (ق.) از جهت اصل و نژاد، از لحاظ نسب.

نسبت

(نِ بَ) [ ع. نسبه ] (اِ.)
۱- خویشی، قرابت.
۲- پیوستگی و ارتباط دو شخص یا دو چیز.

نسبت دادن

(~. دَ) [ ع - فا. ] (مص م.) منسوب کردن، انتساب دادن.

نسبت کردن

(~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م.)
۱- نسبت دادن، منسوب کردن.
۲- مخصوص کردن، ویژه گردانیدن.


دیدگاهتان را بنویسید